محتشملغتنامه دهخدامحتشم . [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) حشمت و شکوه دارنده . || شرمنده ٔ از احترام . (ناظم الاطباء). شرم دارنده از کسی . (آنندراج ).
محتشملغتنامه دهخدامحتشم . [ م ُ ت َ ش َ ] (اِخ ) (میرزامحتشم قائنی ) به گفته ٔ نصرآبادی در تذکره فرزند میرزا هادی است و ایشان از اکابر قائن خراسانند. آباء ایشان همگی فاضل بوده اند چنانکه میرزا کافی عم مشارالیه در عهد خود در میان فضلا مثل جناب شیخ بهاءالدین محمد و سایر علما به فضیلت مشهور بوده
محتشملغتنامه دهخدامحتشم . [ م ُ ت َ ش َ ] (ع ص )دارای حشمت . بااحتشام . باحشمت . (از منتهی الارب ). زبردست و توانا و بزرگ و دارای خدم و حشم بسیار. (ناظم الاطباء). صاحب خدم و حشم . (غیاث ). با شوکت و دبدبه .بشکوه . باشکوه . باشکه . باجلالت . باعظمت : هرگز ندهد خردمنش
مهتشملغتنامه دهخدامهتشم . [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) مطیع و خوار و رام . (ناظم الاطباء). و رجوع به اهتشام شود.
معتسملغتنامه دهخدامعتسم . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) آن که نعل و موزه ٔ کهنه خریده پوشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتسام شود.
معتصملغتنامه دهخدامعتصم . [ م ُ ت َ ص ِ ] (اِخ ) ابن صمادح . رجوع به ابویحیی محمدبن معن بن محمدبن احمد صمادح و اعلام زرکلی ج 3 ص 990 و قاموس الاعلام ترکی شود.
معتصملغتنامه دهخدامعتصم . [ م ُ ت َ ص ِ ] (اِخ ) پسر سلطان زین العابدین بن شاه شجاع از آل مظفر بود که پس از مرگ تیمور چند روزی کروفری داشت . و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 574 - 576 و تاری
معتصملغتنامه دهخدامعتصم . [ م ُ ت َ ص ِ ] (اِخ ) معتصم باﷲ : آنچه این مهتر دهد روزی به کهتر شاعری معتصم هرگز به عمراندر نداد و مستعین . منوچهری .کجا شده ست چو هارون و بعد او مأمون کجاست معتصم و معتضدکجاست دگر.<p class="auth
محتشمیلغتنامه دهخدامحتشمی . [م ُ ت َ ش َ ] (حامص ) حالت و کیفیت محتشم : شحنه ٔ این راه چو غارتگر است مفلسی از محتشمی بهتر است . نظامی .رنجه مشو راحت رنجور باش ساعتی از محتشمی دور باش . نظامی .حکم چو
محتشمسالاریtimocracy, timarchyواژههای مصوب فرهنگستان1. مطابق با دیدگاه افلاطون، نظامی سیاسی که در آن جنگاوران و افتخارآفرینان زمام امور را در دست داشته باشند 2. مطابق با دیدگاه ارسطو و در کاربرد عمومی و غالب، نظامی سیاسی که در آن منزلت اجتماعی و افزایش قدرت سیاسی رابطة مستقیم با میزان دارایی افراد دارد و زمام امور در دست صاحبان قدرت و ثروت است
علی کاشانیلغتنامه دهخداعلی کاشانی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن خواجه میراحمد محتشم کاشانی . رجوع به علی محتشم شود.
محتشم نهادلغتنامه دهخدامحتشم نهاد. [ م ُ ت َ ش َ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) که بزرگی و حشمت ووقار و گوهر دارد. کریم الاصل . اصیل زاده : به قناعت کسی که شاد بودتا بود محتشم نهاد بود.نظامی .
محتشم کاشانیلغتنامه دهخدامحتشم کاشانی . [ م ُ ت َ ش َ م ِ ] (اِخ ) شمس الشعرای کاشانی ، شاعر اوایل عهد صفوی (فوت 996 هَ . ق . / 1587 م .).وی بیشتر به سرودن مدایح و مراثی اهل بیت می پرداخت و بهترین اش
محتشم السلطنةلغتنامه دهخدامحتشم السلطنة. [ م ُ ت َ ش َ مُس ْ س َ طَ ن َ ] (اِخ ) حاج میرزا حسن اسفندیاری فرزند میرزا محمد رئیس ملقب به صدیق الملک (متولد 1283 هَ . ق . وفات ششم اسفند 1323 هَ ش . / <spa
محتشم زادهلغتنامه دهخدامحتشم زاده . [ م ُ ت َ ش َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بزرگ زاده . از خاندان محتشم . عریق : ز یونانیان محتشم زاده ای ندیده چو او گیتی آزاده ای . نظامی .در میان بود مردی آزاده مهترآیین
محتشم وارلغتنامه دهخدامحتشم وار. [ م ُ ت َ ش َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) همانند محتشمان . چون مردم باحشمت : چو صبح صادق آمد راست گفتارجهان در زر گرفتش محتشم وار.نظامی .
حسن محتشملغتنامه دهخداحسن محتشم . [ ح َ س َ ن ِ م ُ ت َش َ ] (اِخ ) رجوع به محتشم السلطنه ٔ اسفندیاری شود.
تارکی نیوس محتشملغتنامه دهخداتارکی نیوس محتشم . [ س ِ م ُ ت َ ش َ ] (اِخ ) رجوع به تارکی نیوس ارجمند شود.
ناصرالدین محتشملغتنامه دهخداناصرالدین محتشم . [ ص ِ رُدْ دی م ُ ت َ ش َ ] (اِخ ) رجوع به ناصرالدین ، عبدالرحیم بن ابی منصور شود.
نامحتشملغتنامه دهخدانامحتشم . [ م ُ ت َ ش َ ] (ص مرکب ) بی حشمت . بی ارج . وضیع. مقابل محتشم ، به معنی صاحب حشم و حشمت : هر کس در دیوان رسالت آمدی از محتشم و نامحتشم چون بونصر را دیدندی ناچار سخن با او گفتندی . (تاریخ بیهقی ص 139).
علی محتشملغتنامه دهخداعلی محتشم . [ ع َ ی ِ م ُ ت َ ش َ ] (اِخ ) ابن خواجه میر احمد محتشم کاشانی . متوفی در سال 1000 هَ . ق . او را دیوان شعری است بنام «جلالیه » که آن را بنام شاطر جلال سروده است . و شاطر جلال مطربی بود که جزو دسته ٔ مطرب و نوازنده در سال <span cl