محذورلغتنامه دهخدامحذور. [ م َ ] (ع ص ) امر مخوف . (منتهی الارب ). آنچه از آن ترسیده شود. (آنندراج ). قوله تعالی ان عذاب ربک کان محذوراً .و وقاک اﷲ کل محذور. (از اقرب الموارد). || (اِ) مانع: رأی محذور فی ذلک مع قصدالمبالغه . (شرح رضی ص 145). مرحوم قزوینی در ی
محضورلغتنامه دهخدامحضور. [ م َ ] (ع ص ) چیزی با بسیار آفت که پریان بر آن حاضر شوند. یقال اللبن محضور فغط اناءَ ک و کذلک الکنف محضورة؛ یعنی شیر دارای آفت بسیار است که پریان بر آن حاضر میشوند پس پر کن ظرف خود را از آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مهدورلغتنامه دهخدامهدور. [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ موگوئی ایل چهارلنگ بختیاری . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
مهدورلغتنامه دهخدامهدور. [ م َ ] (ع ص ) آنکه حق و یا خون او رایگان و باطل شده است .- مهدورالدم ؛ که خونش حلال است . که خونش مباح است . که کشتن او موجب قصاص یا فدیه نشود. مرگ ارزان . (از یادداشتهای مؤلف ).
معذورلغتنامه دهخدامعذور. [ م َ ] (ع ص ) ملامت ناشده و دارای عذر و دارای بهانه و آنکه عذر و بهانه ٔ وی پذیرفته باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صاحب بهانه . صاحب عذر. صاحب برهان . صاحب دلیل . آنکه عذری دارد. آنکه عذر وی پذیرفته است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
محذوراتلغتنامه دهخدامحذورات . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ محذورة. رجوع به محذورة شود : یکدیگر را در مهالک و محذورات معین و یاور بودند. (ناسخ التواریخ ج 2 ص 90).
محذورةلغتنامه دهخدامحذورة. [ م َ رَ ] (ع اِ) ترس . (منتهی الارب ). فزع . (اقرب الموارد). || داهیه که از آن بپرهیزند. (اقرب الموارد). بلا که از آن پرهیز کنند. (منتهی الارب ). || جنگ . (منتهی الارب ). و فی الاساس صحبتهم المحذورة، و هی الخیل المغیرة او الصیحة. (از اقرب الموارد).
محاذیرلغتنامه دهخدامحاذیر. [ م َ ] (ع اِ) چیزهایی که از آنها حذر میکنند و میترسند وپرهیز میکنند. (ناظم الاطباء). رجوع به محذور شود.
گیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) گره، محذور(محظور)، گرفتاری، مخمصه، دردسر، مزاحمت، ناراحتی، بدبختی، دشواری
مخمصهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) خت، موقعیتناگوار (دشوار)، گرفتاری، بدبختی، فاجعه، اشتغال، محذور (محظور)، بنبست، امپاس، هچل، گیر، بحران دردسر، دشواری▲ بلاتکلیفی، عدماطمینان عقبه، محذورات (محظورات) بلا، بلایای طبیعی، آیات آسمانی، مایۀ هلاک ورطه عامل مرگومیر
محذوراتلغتنامه دهخدامحذورات . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ محذورة. رجوع به محذورة شود : یکدیگر را در مهالک و محذورات معین و یاور بودند. (ناسخ التواریخ ج 2 ص 90).
محذورةلغتنامه دهخدامحذورة. [ م َ رَ ] (ع اِ) ترس . (منتهی الارب ). فزع . (اقرب الموارد). || داهیه که از آن بپرهیزند. (اقرب الموارد). بلا که از آن پرهیز کنند. (منتهی الارب ). || جنگ . (منتهی الارب ). و فی الاساس صحبتهم المحذورة، و هی الخیل المغیرة او الصیحة. (از اقرب الموارد).