محسنلغتنامه دهخدامحسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) ابن موسی الکاظم (ع ) فرزند امام هفتم شیعیان و او به فراهان مدفون است و به زاهد محسن مشهور می باشد. (از تاریخ گزیده ص 204).
محسنلغتنامه دهخدامحسن . [ م َ س َ ] (ع اِ) واحد محاسن . یکی محاسن . یعنی جای خوب و نیکو از بدن . (منتهی الارب ). رجوع به محاسن شود.
محسنلغتنامه دهخدامحسن . [ م ُ ح َس ْ س َ] (ع ص ) تحسین شده . آراسته شده . نیکوشده . || وجه محسن ، روی خوب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
محسنلغتنامه دهخدامحسن . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن هلال بن زهرون الصابئی بن اسحاق ، مکنی به ابوعلی . پدر هلال بن المحسن صائبی ادیب مشهور است . مردی ادیب و دانشمند بود و ازمحضر استادانی چون ابوسعید سیرافی ، ابوعلی فارسی ، ابوعبیداﷲ مرزبانی بهره برد و در هشتم ماه محرم <span class=
محسنلغتنامه دهخدامحسن . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (اِخ ) ابن ابوالحسن علی بن محمدبن الفرات (پدرش وزیر مقتدر خلیفه بود به سال 296 هَ . ق .). مردی قسی و ظالم و بدکردار و به خبیث بن طیب معروف بود و به اتهام قرمطی بودن بقتل رسید. (از خاندان نوبختی مرحوم اقبال ص <span cl
محشنلغتنامه دهخدامحشن . [ م ُ ش ِ ](ع ص ) کسی که بدبو میکند خیک را به اینکه شیر را مدتی در وی میگذارد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
محصنلغتنامه دهخدامحصن . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) نگهبان . محافظ. (ناظم الاطباء). نگاهدارنده . (از منتهی الارب ). || پارسا. پاکدامن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || زن گرفته . (ناظم الاطباء). مردزن گرفته . (از منتهی الارب ). مردی که زن کند. (غیاث ). || مادیان حصان زائیده . (ناظم الاطباء).
محصنلغتنامه دهخدامحصن . [ م ُ ص َ ] (ع ص ) رجل محصن ؛ مرد پارسا. || مرد زن گرفته و نکاح کرده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). مردی که زن کند. (آنندراج ). || محفوظ و نگاه داشته شده . (ناظم الاطباء). || در اصطلاح فقه شخص بالغ و عاقلی که زنی رابه عقد دائم تزویج کرده است :</sp
محسنیلغتنامه دهخدامحسنی . [ م ُ س ِ ] (اِ) گوشه ای است از شعبه ٔ نوروز صبا. (تعلیقات بهجت الروح ص 121).
محسنةلغتنامه دهخدامحسنة. [ م ُ س ِ ن َ ] (ع ص ) مؤنث محسن . ج ، محسنات . هر چیز نیک و زیبا و جمیل . (ناظم الاطباء). || زن احسان کننده . زن نیکوکار.
محسنةالاشفارلغتنامه دهخدامحسنةالاشفار. [ م ُ س ِ ن َ تُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) نوعی سرمه که در آن دوده کنند . (یادداشت مرحوم دهخدا).
محسناتلغتنامه دهخدامحسنات . [ م ُ ح َس ْ س َ ] (ع اِ) ج ِ مُحَسَّنَة.نیکوئیها و خوبیها و خصلتهای نیک . (ناظم الاطباء).
محسنیلغتنامه دهخدامحسنی . [ م ُ س ِ ] (اِ) گوشه ای است از شعبه ٔ نوروز صبا. (تعلیقات بهجت الروح ص 121).
محسنةلغتنامه دهخدامحسنة. [ م ُ س ِ ن َ ] (ع ص ) مؤنث محسن . ج ، محسنات . هر چیز نیک و زیبا و جمیل . (ناظم الاطباء). || زن احسان کننده . زن نیکوکار.
محسنةالاشفارلغتنامه دهخدامحسنةالاشفار. [ م ُ س ِ ن َ تُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) نوعی سرمه که در آن دوده کنند . (یادداشت مرحوم دهخدا).
محسن تبریزیلغتنامه دهخدامحسن تبریزی . [ م ُ س ِ ن ِ ت َ] (اِخ ) شاعر عصر صفوی است . نسبش از طرف مادر به محمد حسین چلبی می رسد و از طرف پدر نواده ٔ ابدالخان تبریزی است . تخلص وی تأثیر بود و نصرآبادی چند بیتی از اشعار او را آورده است . (تذکره ٔ نصرآبادی ص 119).
حصن محسنلغتنامه دهخداحصن محسن . [ ح ِ ن ِ م ُ ح َس ْ س َ ] (اِخ ) از اعمال جزیرةالخضراء است به اندلس . (معجم البلدان ).
ده محسنلغتنامه دهخداده محسن . [ دِه ْ م ُ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد. واقع در 2هزارگزی جنوب ماسور. دارای 250 تن سکنه . آب آن از نهر شاه جوی . ساکنین از طایفه ٔ میر وبهاروند می باشند. (از فره
ابراهیم بن المحسنلغتنامه دهخداابراهیم بن المحسن . [ اِ م ِ نِل ْ ؟ ] (اِخ ) نام یکی از خوشنویسان معروف در خطعربی ، و او شاگرد اسحاق بن حماد است . (ابن الندیم ).
ابوالمحسنلغتنامه دهخداابوالمحسن . [ اَ بُل ْ م ُ ؟ ] (اِخ ) عبدالواحدبن اسماعیل شافعی . رجوع به عبداﷲ... شود.
ابوالمحسنلغتنامه دهخداابوالمحسن . [ اَ بُل ْ م ُ س ِ ] (اِخ ) نصربن علی . یکی از سلاطین ایلک خانیه ٔ ترکستان در حدود 400 هَ . ق . رجوع به نصربن علی ... و رجوع به آل افراسیاب ... شود.