محسوسلغتنامه دهخدامحسوس . [ م َ ] (ع ص ) به حس دریافته شده . آنچه به حواس ظاهر دریافته و ادراک شود. مقابل معقول . (یادداشت مرحوم دهخدا). مقابل معقول یعنی آنچه به قوای باطنی و عقل دریافته شود. دریافته شده به یکی از حواس خمسه . (غیاث ) (آنندراج ). دریافت شده . لمس شده . دانسته شده . (ناظم الاطبا
محسوسدیکشنری فارسی به انگلیسیcorporeal, noticeable, observable, palpable, perceivable, sensible, tangible
محشوشلغتنامه دهخدامحشوش . [ م َ ] (ع ص ) شتر آماسیده پهلو. (ناظم الاطباء). || سوخته شده . || آلوده شده . || مکروه . (غیاث ) (آنندراج ).
مهصوصلغتنامه دهخدامهصوص . [ م َ ] (ع ص ) پاسپرده و شکسته شده . (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به هَص ّ شود.
معشوشلغتنامه دهخدامعشوش . [ م َ ] (ع ص ) بخشش اندک . (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). || فراهم آورده شده و کسب کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || پیراهن رقعه دوخته . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به عش شود. || نام صنعتی از شعر. (غیاث ) (آنندراج ).
محسوساتلغتنامه دهخدامحسوسات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ محسوسة. اموری که به حواس ظاهره ادراک شوند و آنها شامل مذوقات مشمومات ، ملموسات ، مبصرات و مسموعات اند. مقابل معقولات . حس شدنی ها. رجوع به محسوس شود. صفت نخست از مبادی قیاسات . (اساس الاقتباس ص 345). رجوع به م
محسوساتلغتنامه دهخدامحسوسات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ محسوسة. اموری که به حواس ظاهره ادراک شوند و آنها شامل مذوقات مشمومات ، ملموسات ، مبصرات و مسموعات اند. مقابل معقولات . حس شدنی ها. رجوع به محسوس شود. صفت نخست از مبادی قیاسات . (اساس الاقتباس ص 345). رجوع به م
نامحسوسلغتنامه دهخدانامحسوس . [ م َ ] (ص مرکب ) احساس نشده . حس ناشده . || غیرقابل حس . تشخیص ناپذیر.
تعریق نامحسوسinsensible perspiration, transpiration 2واژههای مصوب فرهنگستاناز دست دادن آب بهصورت بخار از سطوح مرطوب بدن، مانند پوست و درخت نایژهای (bronchial tree)
آبکاست نامحسوسinsensible water lossواژههای مصوب فرهنگستاندفع آب بهصورت بخار از سطح بدن و ازطریق تنفس