محفورلغتنامه دهخدامحفور. [ م َ ] (اِ) محفوری . فرشی یا بساطی که در شهر محفور بافته شده است : بساط غالی رومی فکنده ام دوسه جای در آن زمان که به سویی فکنده ام محفور. فرخی .آن کل عفریت روی با همه زشتی قالی بافد همی و ایضاً محفور.<b
محفورلغتنامه دهخدامحفور. [م َ ] (اِخ ) شهری است بر کنار دریای روم ، در آنجا بساطها و فرش های گران قیمت بافند. (تاج العروس ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد و محفورة و محفوری شود.
محفورةلغتنامه دهخدامحفورة.[ م َ رَ ] (ع اِ) به معنی زیلو و قطیفه ٔ خواب دار که مردم فرش خانه و غیره کنند. (معجم البلدان 4: 144). رجوع به حواشی راحةالصدور از محمد اقبال و یادداشت های قزوینی ج 7
زیلولغتنامه دهخدازیلو. [ زی / زَ /زِ ] (اِ) پلاس و گلیم راگویند و آن را شطرنجی نیز خوانند. (برهان ). پلاس و گلیم و قالی را گویند و زیلوچه ، کوچک قالی و پلاس را گویند، مانند صندوق و صندوقچه . (انجمن آرا) (آنندراج ). گلیم را گو