محوللغتنامه دهخدامحول . [ م ُ ح َوْ وَ ] (اِخ ) شهرکی است نیکو و پاکیزه و خرم با بستانها و میوه های بسیار و بازارها و آبها، در یک فرسنگی بغداد. (معجم البلدان ). موضعی است غربی بغداد. (آنندراج ).- باب محول ؛ محله ٔ بزرگی است پهلوی محله ٔ کرخ که متصل به آن بوده است
محوللغتنامه دهخدامحول . [ م ُ ح َوْ وَ ] (ع ص ) سپرده کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). سپرده شده . تحویل شده . واگذارشده . || مبدل شده و برگردانیده شده . (ناظم الاطباء). تغییر حال داده .
محوللغتنامه دهخدامحول . [ م ُ ح َوْ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تحویل . حال گردان . (یادداشت مرحوم دهخدا). بگرداننده . (یادداشت مرحوم دهخدا). گرداننده . (غیاث ). برگرداننده و مبدل کننده و تغییردهنده . دیگرگون کننده . (ناظم الاطباء) : اگر محول حال ِ جهانیان نه قضاست <b
محوللغتنامه دهخدامحول . [ م ُح ْ وِ ] (ع ص ) نعت است از اِحْوال .- صبی محول ؛ کودک یک ساله .- ناقة محول ؛ ماده شتری که پس از کره ٔ ماده ، نر زاید و بالعکس .مُحَوِّل .- || ماده شتری که پس از گشن دادن باردار نشود.|| خداوند شتران ن
محوللغتنامه دهخدامحول . [م َ ] (ع ص ) ساعی و نمام . (منتهی الارب ماده ٔ م ح ل ). ماحل . (منتهی الارب ). || قحطرسیده . قحطزده : ارض محول ؛ زمین قحطرسیده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
مهوللغتنامه دهخدامهول . [ م َ ] (ع ص ) هائل . ترسناک . (غیاث ). بسیار ترس آور.خوفناک . هولناک . سهمگین . سهمناک . پر بیم و ترس . مخوف . هول مهول ، تأکید است . (منتهی الارب ) : سیل مرگ از فراز قصد تو کردتیز برخیز از این مهول مسیل . ناصرخسر
مهوللغتنامه دهخدامهول . [ م ُ هََ وْ وِ ] (ع ص ) سوگند به آتش خوراننده . (منتهی الارب ). مُحَلَّف . (اقرب الموارد) (لسان العرب ).
معوللغتنامه دهخدامعول . [ م َ ] (ع ص ) مغلوب صبر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بیطاقت شده ومغلوب گشته در صبر و شکیبایی . (ناظم الاطباء). || اعتمادکرده شده . صیغه ٔ اسم مفعول از عول که به معنی اعتماد و تکیه کردن است . (غیاث ) (آنندراج ).
معوللغتنامه دهخدامعول . [ م ِع ْ وَ ] (ع اِ) آهنی که بدان کوه کنند و میتین . ج ، معاول . (منتهی الارب ). کلنگ آهنی که بدان سنگ را شکافند. (غیاث ) (آنندراج ). تیشه ٔ بزرگ که بوسیله ٔآن صخره ها را شکافند. (از اقرب الموارد) : با کسی که در همه ٔ ابواب بر تو مُعَوَّل کند به
محولهلغتنامه دهخدامحوله . [ م ُ ح َوْ وَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خمین بخش مرکزی شهرستان خرمشهر، واقع در شش هزارگزی شمال خاوری راه اتومبیل رو مرز عراق به خرمشهر، و سه هزارگزی شمال باختری خرمشهر با 400 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل رو است .
محولةلغتنامه دهخدامحولة. [ م ُ ح َوْ وَ ل َ ] (ع ص ) تأنیث محول . بازگذارده شده . واگذارده . محوله .
محولیلغتنامه دهخدامحولی . [ م ُ ح َوْ وَ ] (ص نسبی ) منسوب است به محول که قریه ای است در دوفرسنگی بغداد. (الانساب سمعانی ). منسوب به محول ، شهرکی در غرب بغداد.
محول کردنلغتنامه دهخدامحول کردن . [ م ُ ح َوْ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذاشتن . واگذاشتن . فکندن . واگذار کردن . بازگذاشتن .- محول کردن به ... ؛ گذاشتن به ... واگذاشتن به ... گذاشتن کاری به کسی . واگذاشتن کاری به کسی .
محول کردنلغتنامه دهخدامحول کردن . [ م ُ ح َوْ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذاشتن . واگذاشتن . فکندن . واگذار کردن . بازگذاشتن .- محول کردن به ... ؛ گذاشتن به ... واگذاشتن به ... گذاشتن کاری به کسی . واگذاشتن کاری به کسی .
محولهلغتنامه دهخدامحوله . [ م ُ ح َوْ وَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خمین بخش مرکزی شهرستان خرمشهر، واقع در شش هزارگزی شمال خاوری راه اتومبیل رو مرز عراق به خرمشهر، و سه هزارگزی شمال باختری خرمشهر با 400 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل رو است .
محولةلغتنامه دهخدامحولة. [ م ُ ح َوْ وَ ل َ ] (ع ص ) تأنیث محول . بازگذارده شده . واگذارده . محوله .
محولیلغتنامه دهخدامحولی . [ م ُ ح َوْ وَ ] (ص نسبی ) منسوب است به محول که قریه ای است در دوفرسنگی بغداد. (الانساب سمعانی ). منسوب به محول ، شهرکی در غرب بغداد.
باب محوللغتنامه دهخداباب محول . [ ب ِ م ُ ح َوْ وَ ] (اِخ ) محله ٔ بزرگیست از محال بغداد متصل به کرخ و فعلاً قریه ٔ مستقلی است دارای مسجد جامع و بازار بمغرب کرخ مشرف بر سَرّاة. (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ). و رجوع به اخبار الراضی باﷲ و المتقی ﷲ چ 1935 م . مصر
باب المحوللغتنامه دهخداباب المحول . [ بُل ْ م ُ ح َوْ وَ ] (اِخ ) دروازه یا محلی به بغداد. (تجارب الامم چ عکسی لیدن ج 2 ص 298). یاقوت گوید: باب محول محله ٔ بزرگی است و امروز در جنب کرخ منفرد است و سابقاً متصل بکرخ بوده است و بدان م