مهوللغتنامه دهخدامهول . [ م َ ] (ع ص ) هائل . ترسناک . (غیاث ). بسیار ترس آور.خوفناک . هولناک . سهمگین . سهمناک . پر بیم و ترس . مخوف . هول مهول ، تأکید است . (منتهی الارب ) : سیل مرگ از فراز قصد تو کردتیز برخیز از این مهول مسیل . ناصرخسر
مهوللغتنامه دهخدامهول . [ م ُ هََ وْ وِ ] (ع ص ) سوگند به آتش خوراننده . (منتهی الارب ). مُحَلَّف . (اقرب الموارد) (لسان العرب ).
معوللغتنامه دهخدامعول . [ م َ ] (ع ص ) مغلوب صبر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بیطاقت شده ومغلوب گشته در صبر و شکیبایی . (ناظم الاطباء). || اعتمادکرده شده . صیغه ٔ اسم مفعول از عول که به معنی اعتماد و تکیه کردن است . (غیاث ) (آنندراج ).
معوللغتنامه دهخدامعول . [ م ِع ْ وَ ] (ع اِ) آهنی که بدان کوه کنند و میتین . ج ، معاول . (منتهی الارب ). کلنگ آهنی که بدان سنگ را شکافند. (غیاث ) (آنندراج ). تیشه ٔ بزرگ که بوسیله ٔآن صخره ها را شکافند. (از اقرب الموارد) : با کسی که در همه ٔ ابواب بر تو مُعَوَّل کند به
حال گردانلغتنامه دهخداحال گردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) نعت فاعلی از حال گرداندن . گرداننده و تغییردهنده ٔ حالها. || محوّل الأحوال . نعتی از نعوت خدای تعالی : من نگویم که جز خدای کسی حال گردان و غیب دان باشد. انوری .خاقانی امید را مکن قطع
محوللغتنامه دهخدامحول . [ م ُ ح َوْ وَ ] (اِخ ) شهرکی است نیکو و پاکیزه و خرم با بستانها و میوه های بسیار و بازارها و آبها، در یک فرسنگی بغداد. (معجم البلدان ). موضعی است غربی بغداد. (آنندراج ).- باب محول ؛ محله ٔ بزرگی است پهلوی محله ٔ کرخ که متصل به آن بوده است
محوللغتنامه دهخدامحول . [ م ُ ح َوْ وَ ] (ع ص ) سپرده کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). سپرده شده . تحویل شده . واگذارشده . || مبدل شده و برگردانیده شده . (ناظم الاطباء). تغییر حال داده .
محوللغتنامه دهخدامحول . [ م ُ ح َوْ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تحویل . حال گردان . (یادداشت مرحوم دهخدا). بگرداننده . (یادداشت مرحوم دهخدا). گرداننده . (غیاث ). برگرداننده و مبدل کننده و تغییردهنده . دیگرگون کننده . (ناظم الاطباء) : اگر محول حال ِ جهانیان نه قضاست <b
محوللغتنامه دهخدامحول . [ م ُح ْ وِ ] (ع ص ) نعت است از اِحْوال .- صبی محول ؛ کودک یک ساله .- ناقة محول ؛ ماده شتری که پس از کره ٔ ماده ، نر زاید و بالعکس .مُحَوِّل .- || ماده شتری که پس از گشن دادن باردار نشود.|| خداوند شتران ن
محوللغتنامه دهخدامحول . [م َ ] (ع ص ) ساعی و نمام . (منتهی الارب ماده ٔ م ح ل ). ماحل . (منتهی الارب ). || قحطرسیده . قحطزده : ارض محول ؛ زمین قحطرسیده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
محوللغتنامه دهخدامحول . [ م ُ ح َوْ وَ ] (اِخ ) شهرکی است نیکو و پاکیزه و خرم با بستانها و میوه های بسیار و بازارها و آبها، در یک فرسنگی بغداد. (معجم البلدان ). موضعی است غربی بغداد. (آنندراج ).- باب محول ؛ محله ٔ بزرگی است پهلوی محله ٔ کرخ که متصل به آن بوده است
محوللغتنامه دهخدامحول . [ م ُ ح َوْ وَ ] (ع ص ) سپرده کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). سپرده شده . تحویل شده . واگذارشده . || مبدل شده و برگردانیده شده . (ناظم الاطباء). تغییر حال داده .
محوللغتنامه دهخدامحول . [ م ُ ح َوْ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تحویل . حال گردان . (یادداشت مرحوم دهخدا). بگرداننده . (یادداشت مرحوم دهخدا). گرداننده . (غیاث ). برگرداننده و مبدل کننده و تغییردهنده . دیگرگون کننده . (ناظم الاطباء) : اگر محول حال ِ جهانیان نه قضاست <b
محوللغتنامه دهخدامحول . [ م ُح ْ وِ ] (ع ص ) نعت است از اِحْوال .- صبی محول ؛ کودک یک ساله .- ناقة محول ؛ ماده شتری که پس از کره ٔ ماده ، نر زاید و بالعکس .مُحَوِّل .- || ماده شتری که پس از گشن دادن باردار نشود.|| خداوند شتران ن
محوللغتنامه دهخدامحول . [م َ ] (ع ص ) ساعی و نمام . (منتهی الارب ماده ٔ م ح ل ). ماحل . (منتهی الارب ). || قحطرسیده . قحطزده : ارض محول ؛ زمین قحطرسیده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).