محک زدنلغتنامه دهخدامحک زدن . [ م ِ ح َک ک زَ دَ ] (مص مرکب ) آزمودن و امتحان کردن . (از یادداشت مرحوم دهخدا) : همت من عیار ناکس و کس دید چون بر محک معنی زد.خاقانی .
قاعدة ماکMac ruleواژههای مصوب فرهنگستانقاعدهای که بر اساس آن ژرفای چشمة بیهنجاری مغناطیسی با پهنای نمودار دامنههای آن پیوند پیدا میکند
محقلغتنامه دهخدامحق . [ م َ ] (ع مص ) باطل گردانیدن . (آنندراج ). باطل کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء). ابطال . || ناچیز گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناچیز کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء). || محو و پاک کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برکندن . استیصال . نیست کردن . || در اصطلاح صوف
محقلغتنامه دهخدامحق . [ م ُ ح ِق ق ] (ع ص ) ثابت کننده . خلاف مبطل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دارای حق . حق دارنده . (ناظم الاطباء). حق گوینده . حق دار. آنک حق به جانب او باشد. (آنندراج ). برحق . حق ور. آنکه حق با اوست . دارای حق . صاحب حق . ذی حق . بحق . سزاوار. بسزا
testedدیکشنری انگلیسی به فارسیتست شده، امتحان کردن، محک زدن، ازمودن، ازمودن کردن، ازمایش کردن، عیار گرفتن
proveدیکشنری انگلیسی به فارسیثابت كردن، ثابت کردن، اثبات کردن، عیار گرفتن، در امدن، نمونه گرفتن، محک زدن
provesدیکشنری انگلیسی به فارسیثابت می کند، ثابت کردن، اثبات کردن، عیار گرفتن، در امدن، نمونه گرفتن، محک زدن
محکلغتنامه دهخدامحک . [ م ِ ح َک ک ] (ع اِ) سنگی که بر آن زر و سیم عیار کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسم آلت از حَک ّ به معنی سائیدن سنگ زرکش که سیاه باشد و بر آن آزمایش زر کنند. (غیاث ) (آنندراج ). سنگی که بدان زر و سیم عیارکنند. (ناظم الاطباء). سنگ که بدان زر و سیم و بعض فلزات دیگر
محکفرهنگ فارسی عمید۱. سنگی که طلا یا نقره را به آن میمالند و عیار آنها را آزمایش میکنند؛ سنگ زر.۲. [مجاز] وسیلهای برای امتحان یا تعیین ارزش چیزی.
دره محکلغتنامه دهخدادره محک . [ دَرْ رَ م َ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نفت سفید بخش هفتگل شهرستان اهواز. واقع در 25هزارگزی شال باختری هفتگل و یکهزارگزی باختر راه شوسه ٔ هفتگل به نفت سفید، با 250 تن سکنه . آب آن از لوله ٔ شرک
حجرالمحکلغتنامه دهخداحجرالمحک . [ ح َ ج َ رُل ْ م ِ ح َک ک ] (ع اِ مرکب ) حجر عراقی . سنگی است ثقیل الوزن ، سیاه و گویند مایل بسفیدی نیز، و چون بخار دهان متواتر به او برسد طعم زعفران از آن ظاهر میگردد، و چون به او اعضا را بمالند چرک را زایل کند، و بعضی از آن سنگ پا کنند، در دوم سرد و خشک و جهت در
سنگ محکلغتنامه دهخداسنگ محک . [ س َ گ ِ م ِ / م َ ح َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی سیاه و سخت که طلا و نقره را بدان امتحان کنند. (ناظم الاطباء) : از دل مپرس نیک و بدهر سرشت راآئینه ست سنگ محک خوب و زشت را.ص
متمحکلغتنامه دهخدامتمحک . [ م ُ ت َ م َح ْ ح ِ ] (ع ص ) ستیهنده .(منتهی الارب ) (آنندراج ). رجل متمحک ؛ مرد لجوج و ستیهنده و ستیزه جو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).