محکوکلغتنامه دهخدامحکوک . [ م َ ] (ع ص ) سوده شده . سوده . (آنندراج ). ساییده شده . || خراشیده شده . (ناظم الاطباء). خراشیده . خاریده . (آنندراج ).
محکوکلغتنامه دهخدامحکوک . [ م َ ] (ع ص ) حک شده . تراشیده شده . (ناظم الاطباء). کنده کاری شده . نگین که بر آن کنده شده باشد. (آنندراج ). || آنچه از خطوط یا کلمات نوشته که تراشیده و محو شده باشد. حک شده .
محکوکفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سوده ، ساییده ، خراشیده ، خاریده . 2 - نگینی که روی آن کنده باشند.
مهکوکلغتنامه دهخدامهکوک . [ م َ ] (ع ص ) سائیده . || آن که غایط و تیز را ضبط نتواند کرد. || دلیر و شوخ بی باک در سخن . (منتهی الارب ).
محقوقلغتنامه دهخدامحقوق . [ م َ ] (ع ص ) لایق . درخور. اندرخور. زیبا. سزاوار، یقال هو محقوق به . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، محقوقون . (مهذب الاسماء) : عفریتی آدمی وش محقوق اخیار و موثوق اشرار. (تاریخ جهانگشای جوینی ). || راست و درست کرده شده . (غیاث ) (آنندراج )
محققلغتنامه دهخدامحقق . [ م ُ ح َق ْ ق َ ] (ع ص ) چیزی که تحقیق شده . (غیاث ). آنچه به تحقیق رسیده . مسلم . آنچه به درستی دانسته شده است . درست . راست : محقق است که دنیا سرای عاریت است برای شستن و برخاستن نفرماید. سعدی .بعد از آن خ
محکوکةلغتنامه دهخدامحکوکة. [ م َ ک َ ] (ع ص ) تأنیث محکوک . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محکوک شود.
نامحکوکلغتنامه دهخدانامحکوک . [ م َ ] (ص مرکب ) حکاکی ناشده . حک ناشده . مقابل محکوک . رجوع به محکوک شود.
پاک شدهلغتنامه دهخداپاک شده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سترده . زدوده . ممحو. ممحوه . ممحی . ممحیه . محو شده . زایل شده . مطموس . مطموسه . منسوخ . محکوک . ممحوق . ممحوقه . || بری . عاری . || پاک . زکّی . منقّح . مطهّر.
اطریفل مقل ملینلغتنامه دهخدااطریفل مقل ملین . [ اِ ف َ / ف ِ / ف ُ ل ِ م ُ ل ِم ُ ل َی ْ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جهت بواسیر، پوست هلیله ٔ کابلی و هلیله ٔ سیاه و پوست هلیله ٔ زرد وآمله ٔ مقشر و اسطوخودوس و افتیمون و بسفایج از هر ی
سینه بندلغتنامه دهخداسینه بند. [ ن َ / ن ِ ب َ ] (اِ مرکب ) چیزی است که بر بالای خوگیر اسب بر سینه اش بندند. (آنندراج ) : کشد سینه بندش از آن در بغل که لاغرمیان است و فربه کفل . ملاطغرا (از آنندراج ).
دراهملغتنامه دهخدادراهم . [ دَ هَِ ] (ع اِ) ج ِ دِرهَم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درمها. سکه های نقره . دراهیم : و شروه بثمن بخس دراهم معدودة و کانوا فیه من الزاهدین . (قرآن 20/12). و او را به بهایی اندک ، به چند درهم شمرده شده فر
محکوکةلغتنامه دهخدامحکوکة. [ م َ ک َ ] (ع ص ) تأنیث محکوک . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محکوک شود.
نامحکوکلغتنامه دهخدانامحکوک . [ م َ ] (ص مرکب ) حکاکی ناشده . حک ناشده . مقابل محکوک . رجوع به محکوک شود.