محیللغتنامه دهخدامحیل . [ م ُ ] (ع ص ) حیله گر. (آنندراج ). چاره گر. حیله ور. مکار. افسونگر. گربز. فریب کار. بافند و فعل . (یادداشت مرحوم دهخدا) : الکسندرخان که مردمحیل عاقبت اندیش بود صلاح خود ملاحظه نموده با رومیان مدارا کرد. (عالم آرای عباسی ص <span class="hl" dir="
محیلدیکشنری فارسی به انگلیسیarch, astute, cagey, cagy, calculating, crafty, cunning, foxy, politic, vulpine, wily
غذای هواپیماairline meal, in-flight mealواژههای مصوب فرهنگستانغذایی که با هدف مصرف در هواپیما تولید میشود
آرد استخوانbone mealواژههای مصوب فرهنگستانپودری که از استخوان حیوان پس از گرفتن چربی آن تهیه میشود و از آن بهعنوان مکمل غذا در غذای انسان و حیوان استفاده میشود
طرحریزی غذاmeal planningواژههای مصوب فرهنگستانتدوین و تهیۀ الگویی مناسب برای تأمین مواد غذایی براساس علائق و بودجه و نیازهای تغذیهای افراد
محیلةلغتنامه دهخدامحیلة. [ م ُ ل َ ] (ع ص ) تأنیث محیل . زن حیله کننده . (غیاث ). زن حیله گر. || دار محیلة؛ سرائی که بر وی سالها یا یک سال گذشته باشد. (ناظم الاطباء).
محیلاتلغتنامه دهخدامحیلات . [ ] (اِخ ) نام موضعی است و در شعر امروءالقیس آمده است . (معجم البلدان ).
محیلةلغتنامه دهخدامحیلة. [ م ُ ل َ ] (ع ص ) تأنیث محیل . زن حیله کننده . (غیاث ). زن حیله گر. || دار محیلة؛ سرائی که بر وی سالها یا یک سال گذشته باشد. (ناظم الاطباء).
محیلاتلغتنامه دهخدامحیلات . [ ] (اِخ ) نام موضعی است و در شعر امروءالقیس آمده است . (معجم البلدان ).
تمحیللغتنامه دهخداتمحیل . [ ت َ ] (ع مص ) نیرومند و توانا گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تقول : محلنی یا فلان ؛ ای قونی . (اقرب الموارد). || واداشتن شیر در وعا. (تاج المصادر بیهقی ). قرار دادن شیر در پوست بره ٔشیرخواره و آن را شکوة نامند. (از اقرب الموارد).