محییلغتنامه دهخدامحیی . [ م َح ْ یا ] (ع اِ) زندگی . حیات . مقابل ممات و مرگ و موت . (یادداشت مرحوم دهخدا).
محییلغتنامه دهخدامحیی . [ م ُ ح َی ْ یی ](ع ص ) زنده کننده . || تحیت گوینده . || گوینده ٔ «حیاک اﷲ» به کسی . (از ناظم الاطباء).
محییلغتنامه دهخدامحیی . [ مُح ْ ] (ع ص ) زنده کننده . حیات بخش . مقابل ممیت . احیأکننده : خلف شایسته باشد و محیی ذکر و مبقی نام . (سندبادنامه ص 146). || (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء).
نه پشت دیوار ماnot in my backyard, NIMBYواژههای مصوب فرهنگستانباوری عمومی که بر پایۀ آن مردم خواهان دفع پسماندهای تولیدشده هستند مشروط بر آنکه محل دفع در نزدیکی ملک آنها نباشد
محییهلغتنامه دهخدامحییه . [ م ُح ْ یی ی َ ] (ع ص ) تأنیث محیی . زنده کننده و حیات بخش . (ناظم الاطباء).
محییالدینفرهنگ نامها(تلفظ: mohyiyoddin) (عربی) زنده کننده و حیات بخش دین ؛ (در اعلام) محیی الدین عربی از مشاهیر صوفیه در قرن ششم (هـ.ق).
محیی الدینلغتنامه دهخدامحیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) لقب عبدالقادربن ابی الوفا محمد قرشی است .
ابوبکرلغتنامه دهخداابوبکر. [ اَ بو ب َ ] (اِخ ) ابن عربی محیی الدین محمدبن علی حاتمی طائی . رجوع به ابن عربی محیی الدین ... شود.
ابوبکرلغتنامه دهخداابوبکر. [ اَ بو ب َ ] (اِخ ) کنیت محیی الدین محمدبن علی حاتمی طائی . رجوع به ابن عربی ابوبکر محیی الدین ... شود.
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محیی الدین بن عربی . صوفی مشهور. رجوع به ابن عربی . و کنیت مشهور محیی الدین ابوبکر است .
ابومحمدلغتنامه دهخداابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) محیی الدین . حسین بن مسعودبن محمد. رجوع به حسین بن مسعودبن محمد ملقب به محیی الدین شود.
محیی الدینلغتنامه دهخدامحیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) لقب عبدالقادربن ابی الوفا محمد قرشی است .
محیی الدینلغتنامه دهخدامحیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) محمد غزالی .رجوع به غزالی و غزالی نامه تألیف جلال همایی شود.