مخادعتلغتنامه دهخدامخادعت . [ م ُ دَ ع َ ] (ع مص ) مکر و فریب دادن . (غیاث ) : دشمنان غالب گرد او درآمدند دل از جای نبرد و به دقایق مخادعت یکی را از ایشان در دام موافقت کشید. (کلیله چ مینوی ص 281). و رجوع به مخادعة، معنی اول شود.
مخاضاتلغتنامه دهخدامخاضات . [ م َ ] (ع اِ) (از «خ وض ») ج ِ مَخاضَة: فکل مخاضات الفرات معاثر.(از اقرب الموارد) : چون لشکر فیروز آن کثرت و شوکت ایشان دیدند خود را به حیل از آن مخاضات بیرون انداختند و شکسته و منهزم تا پیش فخرالدوله آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span class
مماکرتلغتنامه دهخدامماکرت . [ م ُ ک َ / ک ِ رَ ] (از ع ، اِمص )با کسی مکر کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). مخادعت . (از اقرب الموارد) : ایلک خان به بخارا آمد و از سر مخادعت و مماکرت با عبدالملک طریق موالات و ممالات پیش گرفت .
ملاینتلغتنامه دهخداملاینت . [ م ُ ی َ / ی ِ ن َ ] (از ع ، اِمص ) ملاینة. نرمی کردن . نرمی . خوش رفتاری . مدارا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دستور در لباس ملاینت و مخادعت سخن آغاز کرد و گفت ... (مرزبان نامه چ قزوینی ص <span class="hl" d
مصانعتلغتنامه دهخدامصانعت . [ م ُ ن َ / ن ِ ع َ ] (از ع ، مص ) مصانعة. نیک فراگرفتن . رجوع به مصانعة شود. || (اِمص ) ممالثة. (منتهی الارب ). مداهنه . ملاعبه . خوش رفتاری . نرمی . ملایمت و ملاطفت . (یادداشت مؤلف ) : با من به تلطف درآمدند
مراودةلغتنامه دهخدامراودة. [ م ُ وَ دَ ] (ع مص ) کاری یا چیزی از کسی درخواستن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). از کسی درخواستن کاری و کسی را بر کاری داشتن . (از تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). خواستن . (از منتهی الارب ) (از فرهنگ نظام ). اجتهاد در طلب چیزی . (فرهنگ خطی ). || طلب وصال کردن : راودها