مخلسلغتنامه دهخدامخلس . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) گیاه خشک و تر بهم آمیخته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سری که موی سیاه و سفید دارد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). موی سیاه و سفید به هم آمیخته . (ناظم الاطباء). رجوع به اخلاس شود.
مخلصلغتنامه دهخدامخلص . [ م َ ل َ ] (ع اِ) جای خلاص . (از غیاث ) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ملجاء و پناهگاه و جای رهائی و جای فرار و گریز. (ناظم الاطباء). محل خلاص و رهائی . راه نجات . مفر و گریزگاه : عذرهای نغز و دفعهای شیرین می نهد و مخرجهای ب
مخلصلغتنامه دهخدامخلص . [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع ص ) آزاد و رهانیده شده و پاک کرده شده و خلاص کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به خلاص شود.
مخلصلغتنامه دهخدامخلص . [ م ُ خ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) ویژه و بی آمیغ کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رهاننده . (غیاث ). نجات دهنده و رهاکننده و خلاص نماینده . (ناظم الاطباء). || خلاصه کننده .
مخلصلغتنامه دهخدامخلص . [ م ُ ل َ] (ع ص ) خالص کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خالص کرده شده و ناآلوده و ناملوث . (ناظم الاطباء). و رجوع به اخلاص و ماده ٔ قبل شود. || مختار. و در قرآن کریم آمده است : انه من عبادنا المخلصین . (از اقرب الموارد). || کسی که خدای
مخالصتلغتنامه دهخدامخالصت . [ م ُ ل َ ص َ ] (ع اِمص ) دوستی خالص و بی ریا و راستی و صداقت و اخلاص . (ناظم الاطباء): میمنه و میسره و قلب و جناح ِ آن را به حقوق صحبت و ممالحت و سوابق اتحاد و مخالصت بیاراسته .(کلیله و دمنه چ مینوی ص 33). کی
مخالصةلغتنامه دهخدامخالصة. [ م ُ ل َ ص َ ] (ع مص ) با کسی دوستی خالص کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). با کسی دوستی ویژه داشتن . (زوزنی ) (آنندراج ). و رجوع به مخالصت شود.
حسن مخلصلغتنامه دهخداحسن مخلص . [ ح ُ ن ِ م َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حسن مخالص . ظهیرالدین سمرقندی آرد: و از جمله ٔ بلاغت آن است که تخلص نیکوتر بود و چنان بود که شاعر تکلف کند و بیت مخلص نیکوتر و قوی گوید. (ترجمان البلاغة ص 57).
مجانبلغتنامه دهخدامجانب . [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) دور شونده . دوری گزیننده . خلاف موءالف : ... و استرضاء جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد ... و مناصح و مخالص و مماذق تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه ). || (اصطلاح هندسی ) خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چون
مخالصتلغتنامه دهخدامخالصت . [ م ُ ل َ ص َ ] (ع اِمص ) دوستی خالص و بی ریا و راستی و صداقت و اخلاص . (ناظم الاطباء): میمنه و میسره و قلب و جناح ِ آن را به حقوق صحبت و ممالحت و سوابق اتحاد و مخالصت بیاراسته .(کلیله و دمنه چ مینوی ص 33). کی
مخالصةلغتنامه دهخدامخالصة. [ م ُ ل َ ص َ ] (ع مص ) با کسی دوستی خالص کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). با کسی دوستی ویژه داشتن . (زوزنی ) (آنندراج ). و رجوع به مخالصت شود.