مختارلغتنامه دهخدامختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابوعبداﷲبن محمدبن احمد هروی ، وی جامع علوم صوری و معنوی بود و در سال 277 هَ . ق . وفات یافته . قبرش در سبز خیابان هرات واقع است که مردم روزهای سه شنبه به زیارت مرقدش می روند. (حبیب السیر چ خیام ج <span class="hl" dir="lt
مختارلغتنامه دهخدامختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن ابی عبیده ٔ ثقفی (1 - 67 هَ . ق .) ملقب به کیسان وی از مردم طائف است . در خلافت عمر همراه پدر خود به مدینه رفت . پدر او در وقعه ٔ یوم الحجر در عراق به قتل رسید. مختار به بنی هاشم پیو
مختارلغتنامه دهخدامختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن احمد المؤید المعظمی از دانشمندان و علمای دمشق است که در همانجا متولد شده و نیز وفاتش در همان شهر بوده است ، وی به مصر و مدینه مسافرت کرده و مدتی در شهر مدینه مسکن گزید و در سال 1340 هَ . ق . وفات یافت . او راست : فص
مُخْتاْرگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی کسی که کنترل مخ و عقلش را دارد ، آزاد ، صاحب اختیار ، آزاد در انتخاب ، پیوندهای اعصاب و نورون هادر مغز
چم مختارلغتنامه دهخداچم مختار. [ چ َ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایتیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 30 هزارگزی خاور نورآباد و 16 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه واقع است . تپه ماهوری و سردسیر است و <span class=
مختار حقلغتنامه دهخدامختار حق . [ م ُ رِ ح َق ق ] (اِخ ) کنایه از حضرت رسالت صلوات اﷲ علیه و آله است . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : هم پدری ها نمود در حق مختار حق کرده ٔ مختار بین در حق فرزند عم .خاقانی .
مختار کللغتنامه دهخدامختار کل . [ م ُ رِ ک ُل ل ] (اِخ ) کنایه از آن حضرت صلی اﷲعلیه وآله . مختار حق . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مختاریلغتنامه دهخدامختاری . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالارخ است که در بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع است و 219 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مختاریلغتنامه دهخدامختاری . [ م ُ ] (حامص ) خودسری و آزادی و قدرت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مختارآبادلغتنامه دهخدامختارآباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان رنگی آباد است که در بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
مختارانلغتنامه دهخدامختاران . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان هربخانه است که در بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع است و 736 نفر سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
مختاریتلغتنامه دهخدامختاریت . [ م ُری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) خودسری و اختیار تام و تسلط. (ناظم الاطباء). و رجوع به مختار و مختاری شود.
مختاریلغتنامه دهخدامختاری . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالارخ است که در بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع است و 219 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مختاریلغتنامه دهخدامختاری . [ م ُ ] (حامص ) خودسری و آزادی و قدرت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مختار حقلغتنامه دهخدامختار حق . [ م ُ رِ ح َق ق ] (اِخ ) کنایه از حضرت رسالت صلوات اﷲ علیه و آله است . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : هم پدری ها نمود در حق مختار حق کرده ٔ مختار بین در حق فرزند عم .خاقانی .
مختار کللغتنامه دهخدامختار کل . [ م ُ رِ ک ُل ل ] (اِخ ) کنایه از آن حضرت صلی اﷲعلیه وآله . مختار حق . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مختارآبادلغتنامه دهخدامختارآباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان رنگی آباد است که در بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
چم مختارلغتنامه دهخداچم مختار. [ چ َ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایتیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 30 هزارگزی خاور نورآباد و 16 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه واقع است . تپه ماهوری و سردسیر است و <span class=
خودمختارلغتنامه دهخداخودمختار. [ خوَدْ / خُدْ م ُ ] (ص مرکب ) مستقل . آنکه عنان انجام کار خود را بدون قیم بدست دارد. بدون قیم . بدون صاحب اختیار. بدون سرپرست . آزاد.- کشور خودمختار ؛ کشور آزاد. کشور مستقل . کشوری که می تواند خود تصمیم
ابوالمختارلغتنامه دهخداابوالمختار. [ اَ بُل ْ م ُ ] (اِخ ) اسدی . محدث است . او از ابن ابی اوفی و از او شعبه روایت کند.
ابوالمختارلغتنامه دهخداابوالمختار. [ اَ بُل ْ م ُ ] (اِخ ) محدث است و از عبداﷲبن ابی اوفی روایت کند.