مخدهلغتنامه دهخدامخده . [ م َ خ َدْ دِ ] (از ع ، اِ) پشتیگاه آکنده ٔ از پنبه و جز آن که بروی دشک نهاده ... تکیه کنند. (ناظم الاطباء) : و از وی (از خوارزم ) روی مخده و قزاگند و کرباس و نمد و ترف و رخبین خیزد. (حدود العالم ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).مسند از تخت و مخد
مخضعلغتنامه دهخدامخضع. [ م ُ ض ِ ] (ع ص ) فروتن گرداننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کلان سالی که پست گردن گرداند کسی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که کلانی سال وی را پست و سرافکنده می کند. (ناظم الاطباء). || کسی که نرم کند سخن را برای زن . (
مخیدهلغتنامه دهخدامخیده . [ م َ دَ / دِ ] (ن مف ) به رفتارآمده . (لغت فرس اسدی چ اقبال ، ص 512). || به معنی چسبیده رشیدی گفته به این جهت شپش را نیز مخنده گویند. چنانکه شیخ ابوجعفر طوسی در ترجمه ٔ مصباح صغیر گفته . (آنندراج ) (
مخدعلغتنامه دهخدامخدع . [ م ُ دَ ] (ع اِ) جای نهان کردن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مخدعلغتنامه دهخدامخدع . [ م ِ دَ / م ُدَ ] (ع اِ) گنجینه و خانه ٔ خرد در خانه ٔ کلان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مخدعلغتنامه دهخدامخدع . [ م ُ خ َ د دِ ] (ع ص ) فریب کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). فریبنده ٔ مشهور و نامدار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخدیع شود.