مخدوملغتنامه دهخدامخدوم . [ م َ ] (ع ص ) خدمت کرده شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خدمت کرده شده و آغا و صاحب و خداوند. (ناظم الاطباء). بزرگ . فرمانروا. سرور. خداوندگار. دارنده ٔ خدمتکاران و خادمان : شاهان و مهتران جهان را به قدر و جاه مخدو
مخدوم الملکلغتنامه دهخدامخدوم الملک . [ م َمُل ْ م ُ ] (اِخ ) ملا عبداﷲ سلطان پوری ، از اکابر علما و عرفا و فقرای هند می باشد که در اوائل به مخدوم الملک معروف بود. او راست : عفیفة الانبیاء و کشف الغمة و منهاج الدین و جز اینها. وی در سال 1006 هَ . ق . به امر اکبرشاه
مخدوم سیداحمدلغتنامه دهخدامخدوم سیداحمد. [ م َ س َی ْ ی ِ اَ م َ ] (اِخ ) وی در نیشابور تولدیافته و در هرات در خدمت امیر قاسم انوار به تحصیل علم پرداخته است . نامش در اوائل کار سیداحمد بود که به واسطه ٔ خدمت پسندیده و دلپسندش امیر قاسم وی را میر مخدوم نام نهاد. (مجالس النفائس ص <span class="hl" dir="l
مخدوم کندیلغتنامه دهخدامخدوم کندی . [ م َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهارمحال اویماق است که در بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع است و 104 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
مخدوم اعظملغتنامه دهخدامخدوم اعظم . [ م َ اَ ظَ ] (اِخ ) حاج محمد خبوشانی ،از اکابر عرفای عهد شاه اسماعیل صفوی و از اولیای کبار و موالیان اهل بیت طهارت بود. وی مرید شیخ محمد لاهیجی و مرید سید محمد نوربخش بود، و در سال 938 هَ . ق . در خوارزم درگذشت . (از ریحانة الاد
مخدوم المهائمیلغتنامه دهخدامخدوم المهائمی . [ م َ مُل ْ م َ ءِ ] (اِخ ) رجوع به علی بن احمد مهائمی شود.
مخدومهلغتنامه دهخدامخدومه . [ م َ م َ ] (اِخ ) از شاعران ایران و از مردم یزد است . این رباعی از اوست :شب عربده با محنت هجران کردم با او دل و جان دست و گریبان کردم چون دیدم از او روی خلاصی مشکل جان دادم و کاربر خود آسان کردم .(از قاموس الاعلام ترکی ).
مخدومةلغتنامه دهخدامخدومة. [ م َ م َ ] (ع ص ) مؤنث مخدوم . رجوع به همین کلمه معنی اول شود.- قوای مخدومه ٔ طبیعیة ؛ عبارت است از قوه ٔ غاذیه و نامیة ومولدة و مصورة. (از داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13، یاد
مخدومیلغتنامه دهخدامخدومی . [ م َ ] (حامص )سروری . بزرگی . مخدوم بودن . فرمانروائی : سربلندان چون به مخدومی رسندخادمی ّ خاک پست خود کنند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 882).و رجوع به مخدوم معنی اول شود.<br
مخدومیتلغتنامه دهخدامخدومیت . [ م َ می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) حالت خدمت کردگی و ملازمت و آغائی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به مخدوم شود.
مخدوم الملکلغتنامه دهخدامخدوم الملک . [ م َمُل ْ م ُ ] (اِخ ) ملا عبداﷲ سلطان پوری ، از اکابر علما و عرفا و فقرای هند می باشد که در اوائل به مخدوم الملک معروف بود. او راست : عفیفة الانبیاء و کشف الغمة و منهاج الدین و جز اینها. وی در سال 1006 هَ . ق . به امر اکبرشاه
مخدومهلغتنامه دهخدامخدومه . [ م َ م َ ] (اِخ ) از شاعران ایران و از مردم یزد است . این رباعی از اوست :شب عربده با محنت هجران کردم با او دل و جان دست و گریبان کردم چون دیدم از او روی خلاصی مشکل جان دادم و کاربر خود آسان کردم .(از قاموس الاعلام ترکی ).
مخدوم الملکلغتنامه دهخدامخدوم الملک . [ م َمُل ْ م ُ ] (اِخ ) ملا عبداﷲ سلطان پوری ، از اکابر علما و عرفا و فقرای هند می باشد که در اوائل به مخدوم الملک معروف بود. او راست : عفیفة الانبیاء و کشف الغمة و منهاج الدین و جز اینها. وی در سال 1006 هَ . ق . به امر اکبرشاه
مخدوم سیداحمدلغتنامه دهخدامخدوم سیداحمد. [ م َ س َی ْ ی ِ اَ م َ ] (اِخ ) وی در نیشابور تولدیافته و در هرات در خدمت امیر قاسم انوار به تحصیل علم پرداخته است . نامش در اوائل کار سیداحمد بود که به واسطه ٔ خدمت پسندیده و دلپسندش امیر قاسم وی را میر مخدوم نام نهاد. (مجالس النفائس ص <span class="hl" dir="l
مخدوم کندیلغتنامه دهخدامخدوم کندی . [ م َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهارمحال اویماق است که در بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع است و 104 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
مخدوم اعظملغتنامه دهخدامخدوم اعظم . [ م َ اَ ظَ ] (اِخ ) حاج محمد خبوشانی ،از اکابر عرفای عهد شاه اسماعیل صفوی و از اولیای کبار و موالیان اهل بیت طهارت بود. وی مرید شیخ محمد لاهیجی و مرید سید محمد نوربخش بود، و در سال 938 هَ . ق . در خوارزم درگذشت . (از ریحانة الاد