مخروطلغتنامه دهخدامخروط.[ م ُ رَوْ وِ ] (ع ص ) ناقه ٔ تیزرو. (منتهی الارب ) . شتر تیزرو. (ناظم الاطباء).
مخروطدیکشنری عربی به فارسیمخروط , ميوه کاج , هرچيز مخروطي ياکله قندي , مخروطي شکل کردن , قيف(براي بستني قيفي)
مخروطفرهنگ فارسی عمید۱. (ریاضی) از اشکال هندسی، شبیه کلهقند؛ کلهقندی.۲. (صفت) [قدیمی] تراشیدهشده؛ خراطیشده.
مخروطلغتنامه دهخدامخروط. [ م َ ] (ع ص ) خراشیده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پوست کنده شده و رندیده شده . (ناظم الاطباء). تراشیده : آبگینه های بغدادی مجرود و مخروط دیدم که از آن بغدادی به دیناری خریده بودند که به سه درم فروختند. (تاریخ بیهق
ساختار مخروط در مخروطcone-in-cone structureواژههای مصوب فرهنگستانساختاری در سَنگال که در آن رشتهای از مخروطهای تودرتو در هم فرومیروند
مخروتلغتنامه دهخدامخروت . [ م َ ] (ع ص ) کفته بینی و کفته لب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
اعداد مخروطلغتنامه دهخدااعدادمخروط. [ اَ دِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عددهای مخروط. آن است که از مثلث های متوالی گرد هم پدید آید. بیرونی آرد: هر گاه که مثلث های متوالی گرد همی کنی از آن عددها آید همچون حسک و بهندوی سنکلت خوانند. و نخستین مخروط یکی است چون یکی را بر مثلث دوم نهی جمله ٔ او <span
آبگینه ٔ مخروطلغتنامه دهخداآبگینه ٔ مخروط. [ ن َ / ن ِ ی ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آبگینه ٔ تراشیده . بلور تراش خورده : و از بغداد جامه های پنبه و ابریشم و آبگینه های مخروط و آلتهای مدهون خیزد. (حدودالعالم ).
ساختار مخروط در مخروطcone-in-cone structureواژههای مصوب فرهنگستانساختاری در سَنگال که در آن رشتهای از مخروطهای تودرتو در هم فرومیروند
مخروطاتلغتنامه دهخدامخروطات . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مخروطة (مخروط). مخروطها. || (اصطلاح هندسی ) شاخه ای از ریاضیات است که در آن مقاطع مخروطی مورد مطالعه قرار می گیرد. (فرهنگ اصطلاحات علمی ). بخشی از ریاضی که درباره ٔ مقاطع مخروطی و خواص آن بحث می کند. بعبارت دیگر اگر یک مخروط دوار (مخروط مستدیر قائ
مخروطةلغتنامه دهخدامخروطة. [ م َ طَ ] (ع ص ) ریش که در رخسار آن موی کم باشد و در ذقن آن انبوه و دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ریش کشیده . (دهار). || (اِ) واحد مخروط یعنی یک جسم مخروطی شکل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مخروطیلغتنامه دهخدامخروطی . [ م َ ] (ص نسبی ) به اصطلاح علم اشکال هندسی چیزی که یک سر آن مدور و پهن باشد و سر دیگر آن باریک به تدریج بود چنان که شکل گزر باشد. (غیاث ) (از آنندراج ). هر جسمی که بشکل مخروط باشد. (ناظم الاطباء). آنچه به شکل مخروط باشد. شکلی مجسم که ابتدای او از دایره باشد و هموار
مخروطیانلغتنامه دهخدامخروطیان . [ م َ ] (اِ مرکب ) ج ِ مخروطی ،تیره ای است از گیاهان بازدانه از رده ٔ «پیدازادان » که غالباً در منطقه ٔ معتدل می رویند و صدها نوع از مخروطیان در نقاط مختلف دنیا پراکنده اند و بیشتر آنها به صورت درختند. ساقه ٔ این تیره از گیاهان ، دارای طبقه ٔ مولدی است که آوندهای ق
مخروطاتلغتنامه دهخدامخروطات . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مخروطة (مخروط). مخروطها. || (اصطلاح هندسی ) شاخه ای از ریاضیات است که در آن مقاطع مخروطی مورد مطالعه قرار می گیرد. (فرهنگ اصطلاحات علمی ). بخشی از ریاضی که درباره ٔ مقاطع مخروطی و خواص آن بحث می کند. بعبارت دیگر اگر یک مخروط دوار (مخروط مستدیر قائ
مخروطةلغتنامه دهخدامخروطة. [ م َ طَ ] (ع ص ) ریش که در رخسار آن موی کم باشد و در ذقن آن انبوه و دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ریش کشیده . (دهار). || (اِ) واحد مخروط یعنی یک جسم مخروطی شکل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مخروطیلغتنامه دهخدامخروطی . [ م َ ] (ص نسبی ) به اصطلاح علم اشکال هندسی چیزی که یک سر آن مدور و پهن باشد و سر دیگر آن باریک به تدریج بود چنان که شکل گزر باشد. (غیاث ) (از آنندراج ). هر جسمی که بشکل مخروط باشد. (ناظم الاطباء). آنچه به شکل مخروط باشد. شکلی مجسم که ابتدای او از دایره باشد و هموار
مخروطی نوکلغتنامه دهخدامخروطی نوک . [ م َ ن ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دسته ای از سبکبالان که دارای نوک مخروطی هستند و گنجشک و قناری و سهره جزو این دسته می باشند. (از لاروس ).
مخروطیانلغتنامه دهخدامخروطیان . [ م َ ] (اِ مرکب ) ج ِ مخروطی ،تیره ای است از گیاهان بازدانه از رده ٔ «پیدازادان » که غالباً در منطقه ٔ معتدل می رویند و صدها نوع از مخروطیان در نقاط مختلف دنیا پراکنده اند و بیشتر آنها به صورت درختند. ساقه ٔ این تیره از گیاهان ، دارای طبقه ٔ مولدی است که آوندهای ق
اعداد مخروطلغتنامه دهخدااعدادمخروط. [ اَ دِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عددهای مخروط. آن است که از مثلث های متوالی گرد هم پدید آید. بیرونی آرد: هر گاه که مثلث های متوالی گرد همی کنی از آن عددها آید همچون حسک و بهندوی سنکلت خوانند. و نخستین مخروط یکی است چون یکی را بر مثلث دوم نهی جمله ٔ او <span
آبگینه ٔ مخروطلغتنامه دهخداآبگینه ٔ مخروط. [ ن َ / ن ِ ی ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آبگینه ٔ تراشیده . بلور تراش خورده : و از بغداد جامه های پنبه و ابریشم و آبگینه های مخروط و آلتهای مدهون خیزد. (حدودالعالم ).
ساختار مخروط در مخروطcone-in-cone structureواژههای مصوب فرهنگستانساختاری در سَنگال که در آن رشتهای از مخروطهای تودرتو در هم فرومیروند