مخطیلغتنامه دهخدامخطی ٔ. [ م ُ طِ ءْ ] (ع ص ) (از «خ طء») خطاکننده و کسی که اراده ٔ صواب کند و بی قصد از او خطا صادر گردد و خاطی کسی که به اراده ٔ خود خطا کند. (آنندراج ) (از غیاث ) (از محیط المحیط) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که بقصد گناه می کند و آنکه در دین خود به راه خطا می ر
مخطیلغتنامه دهخدامخطی . [ م ُ ] (ع ص ) (از «خ طو») کسی که سبب گام برداشتن و یا رفتن میگردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به خطو و خطوة شود.
مخطیلغتنامه دهخدامخطی . [ م ُ ] (ع ص ) بقصد گناه کننده . (ناظم الاطباء). ناصواب . که مصیب نباشد. در خطا : رأی هر یک بر این مقرر که من مصیبم و خصم مخطی . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 48). بدین سیرت تو راضی نیستیم و رای ترا در این مخطی می دا
مخاطیلغتنامه دهخدامخاطی . [ م ُ ] (ص نسبی ) منسوب به مخاط: غشاء مخاطی . || قسمی از بلغم که مشابه به آب بینی باشد. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به مخاط شود.
مختولغتنامه دهخدامختو. [ م َ ت ُوو ] (ع ص ) (از «خ ت و») ثوب مختو؛ جامه ٔ ریشه و پرزه ٔ آن بافته شده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جامه ٔ ریشه بافته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به ختو شود.
مختویلغتنامه دهخدامختوی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نیزه زننده اسب را در خوا یعنی میان پاها و دستهای وی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نیزه زننده در میان دست و پاهای اسب . (ناظم الاطباء). || سباع و درنده ای که دزدد بچه ٔ گاو را و بخورد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد
خطاکارفرهنگ مترادف و متضادبزهکار، خاطی، گنهکار، گناهکار، تقصیرکار، خلافکار، مجرم، مخطی، مقصر ≠ درستکار
مصیبفرهنگ نامها(تلفظ: mosib) (عربی) (در قدیم) آن که حقیقت امری را دریافته است ، درستکار ، صواب کار ، در مقابلِ مخطی .
آزرلغتنامه دهخداآزر.[ زَ ] (ع ص ) اسبی که هر دو ران سپید دارد و دو پای پیشین سیاه یا برنگی دیگر. || اسب که سرین وی سپید بود. (مهذب الاسماء). || دشنام گونه ای که معنی آن کج طبع یا لنگ یا خرف یا مخطی است .