مخلطلغتنامه دهخدامخلط. [ م ِ ل َ ] (ع ص ) مرد به هر کاری درآمیزنده و فسادافکننده ٔ در آن ، یقال هو مخلط مزیل ؛ کما یقال هو رائق فائق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به مخلاط شود.
مخلطلغتنامه دهخدامخلط. [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع ص ) آمیخته شده . (غیاث ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نیک درآمیخته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل و تخلیط شود. || هر میوه ای که خشک شده باشد. (از لباب الانساب ج 2 ص 112<
مخلطلغتنامه دهخدامخلط. [ م ُخ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) آمیخته کننده . (غیاث ). آمیزنده و کسی که آمیزد بعض کار را به بعض و فساد افکند در آن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آمیزنده و درهم کننده و فسادافکننده و برهم زننده . (ناظم الاطباء). تضریب کار. سخن چین :
مخلطلغتنامه دهخدامخلط. [ م ُل ِ ] (ع ص ) اسب کوتاهی کننده در رفتار. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به اخلاط شود.
مخلدلغتنامه دهخدامخلد. [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع ص ) همیشه . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جاوید وجاویدان و دائم و همیشه . (ناظم الاطباء) : وقت بهار است و وقت ورد موردگیتی آراسته چو خلد مخلد. منوچهری .پس گفت ی
مخلدلغتنامه دهخدامخلد. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) مرد بسیار پیر . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). رجل مخلد؛ مرد سال دیده ای که پیری در وی پدیدار نشده باشد . (ناظم الاطباء). || ثابت و ساکن و برقرار. || بشدت چسبیده و پیوسته . || مایل . || لازم گیرنده . (ناظم الاطباء)
مخلدلغتنامه دهخدامخلد.[ م ُ خ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) مقیم گردنده در جایی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || همیشه دارنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ثابت و برقرار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که همیشگی می دهد. (ناظم الاطباء).
مخیلتلغتنامه دهخدامخیلت . [ م َ ل َ ] (ع اِ) مخیلة. پندار و خیال : و در اصابت حیلت و تقویت پندار و مخیلت می افزاید. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 93).
مخلطیلغتنامه دهخدامخلطی . [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ احمدبن الحسن بن احمد الدباس المخلطی البغدادی . وی از ابی یعلی بن الفراء و دیگران استماع کرد و ابومعمر الانصاری از وی روایت دارد و مخلطی در سال 508 هَ . ق . وفات یافته است . (از لباب الانساب ج <span c
مخلطتواژهنامه آزادبا هم آمیزش و معاشرت داشتن؛ ( مصدر) آمیزش کردن با کسی معاشرت کردن . مباشرت کردن؛ (اسم) آمیزش:مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخلطت بود و صدق مودت . آرمش جماع. مخالطه کردن ( مصدر ) مخالطت کردن:هر آن کسی را که با اهل شرع مخالطه کرده باشد ...
مخلاطلغتنامه دهخدامخلاط. [ م ِ ] (ع ص ) مرد به هر کار آمیزنده و فسادافکننده در آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به مخلط شود.
درادوزالغتنامه دهخدادرادوزا. [ دَرْ را ] (نف مرکب ) درنده و دوزنده . صفت دائمی از دریدن ودوزیدن (دوختن ). || آنکه خوب برش و دوخت کند. || راتق و فاتق . (آنندراج ). مخلط مِزیل . (السامی نسخه ٔ عکسی ص 134). صاحب تجربه و دانا و عاقل باشد که اگر احیاناً کاری ناصواب ا
زایل گردیدنلغتنامه دهخدازایل گردیدن . [ ی ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) محو شدن . زدوده شدن . زایل گشتن : اگر تا این غایت نواختی بواجبی از مجلس ما نرسیده است اکنون پیوسته بخواهد بود تا همه ٔ نفرتها وبدگمانی ها که این مخلط افکنده است زایل گردد. (تاریخ بیهقی ص <span class="hl" dir="
جامع سفیانلغتنامه دهخداجامع سفیان . [ م ِ ع ِ س ُف ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از چیزی که شامل همه چیز باشد. ضرب المثل است برای چیزهائی که اشیاء بسیاری در بر داشته باشد. آنچه امور یا اشیاء مختلف و فراوان را فرا در بر داشته باشد. ثعالبی آرد: جامع سفیان ثوری در فقه ضرب المثل است برای چیزی
درهملغتنامه دهخدادرهم . [ دَ هََ ] (ص مرکب ) بی نظام و پریشان . (آنندراج ). بهم آمیخته . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). پریشان . (شرفنامه ٔ منیری ). مشوش و مغلق و مختلط و شوریده و پریشان و آمیخته . (ناظم الاطباء). ژولیده . آشفته . کاری درهم ، پوشیده . مشتبه . (یادداشت مرحوم دهخدا) <span class=
مخلطیلغتنامه دهخدامخلطی . [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ احمدبن الحسن بن احمد الدباس المخلطی البغدادی . وی از ابی یعلی بن الفراء و دیگران استماع کرد و ابومعمر الانصاری از وی روایت دارد و مخلطی در سال 508 هَ . ق . وفات یافته است . (از لباب الانساب ج <span c
مخلطتواژهنامه آزادبا هم آمیزش و معاشرت داشتن؛ ( مصدر) آمیزش کردن با کسی معاشرت کردن . مباشرت کردن؛ (اسم) آمیزش:مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخلطت بود و صدق مودت . آرمش جماع. مخالطه کردن ( مصدر ) مخالطت کردن:هر آن کسی را که با اهل شرع مخالطه کرده باشد ...