مخوفلغتنامه دهخدامخوف . [ م َ ] (ع ص ) به معنی ترسیده شده و خوفناک . (غیاث ) (آنندراج ). طریق مخوف ؛ راه بیمناک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بعضی نوشته اند که خوف مصدر لازم است به معنی ترسیدن نه متعدی به معنی ترسانیدن پس صیغه ٔ اسم مفعول از او آمدن ، محل تأمل است . غالباً حرف جر در ای
مخوفلغتنامه دهخدامخوف . [ م ُ خ َوْ وَ ] (ع ص ) ترسیده و ترسانیده شده . (غیاث ) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ترسیده شده و هراسیده شده . (ناظم الاطباء) : نظام الملک ... به هلاکت و خون او سعی می نمود. چه از کفایت و دوراندیشی و باریک بینی او مخوف و م
مخوفلغتنامه دهخدامخوف . [ م ُ خ َوْ وِ ] (ع ص ) ترساننده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که می ترساند و ترسانیده شده . (ناظم الاطباء).
ایوان مخوفلغتنامه دهخداایوان مخوف . [ ای ن ِ م َ ] (اِخ ) رجوع به ایوان چهارم و به دایرةالمعارف فارسی شود.
مخفلغتنامه دهخدامخف . [ م ُ خ ِف ف ] (ع ص ) سبک حال . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سبک و خفیف و ناگران و سهل و آسان و چست و چالاک .(ناظم الاطباء). || سبکبار. که بار و بنه کم دارد : اگر مقام نتوانند کرد عقبه ٔ کلار را گذاره کنند که مخفند و به گیلان گ
مخیفلغتنامه دهخدامخیف . [ م َ ] (ع ص ) (از «خ وف ») حائط مخیف ، دیوار که بترسند ازافتادن وی بر مردم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دیواری که از افتادن وی باید ترسید. (ناظم الاطباء).
مخیفلغتنامه دهخدامخیف . [ م ُ ] (ع اِ) شیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). شیر بیشه . (ناظم الاطباء). || (ص ) ترساننده و هولناک . وجع مخیف ؛ درد ترساننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (از آنندراج ). و رجوع به اخافة شود.
ایوان مخوفلغتنامه دهخداایوان مخوف . [ ای ن ِ م َ ] (اِخ ) رجوع به ایوان چهارم و به دایرةالمعارف فارسی شود.
ایوان مخوفلغتنامه دهخداایوان مخوف . [ ای ن ِ م َ ] (اِخ ) رجوع به ایوان چهارم و به دایرةالمعارف فارسی شود.