مدافعلغتنامه دهخدامدافع. [ م َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ مِدفَع. (متن اللغة). رجوع به مدفع شود. || ج ِ مَدفَع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مدفع شود.
مدافعلغتنامه دهخدامدافع. [ م ُ ف َ ] (ع ص ) مهتر غیرمزاحم . (منتهی الارب ). گویند: سید غیرمدافع. مزاحم فی السیادة. (اقرب الموارد).
مدافعلغتنامه دهخدامدافع. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) راننده و دورکننده . (آنندراج ).کسی که دفع می کند و دور می نماید. مدافعه کننده و از خود دورکننده . (از ناظم الاطباء). که از شخصی یا شهری یا جائی در مقابل استیلا و دست اندازی تعرض کننده و دشمن دفاع میکند: مدافع شهر. مدافع کشور. مدافع ناموس و جز آن . ||
مدافعدیکشنری عربی به فارسیدفاع کردن , طرفداري کردن , حامي , طرفدار , وکيل مدافع , کسي که در لشکر کشي شرکت ميکند , سرباز کهنه کار , نامزد انتخابات , کسيکه در پارلمان تبليغ ميکند
مذافةلغتنامه دهخدامذافة. [ م ُ ذاف ْ ف َ ] (ع مص ) خسته را بکشتن . (تاج المصادر بیهقی ). کشتن خسته را. (منتهی الارب ). ذف . ذفاف . تذفیف . اذفاف . قتل مجروح . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ذفاف شود.
مضوفةلغتنامه دهخدامضوفة. [ م َ ف َ ] (ع اِ) (از «ض وف ») شدت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سختی . (مهذب الاسماء). || اندوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هم ّ. (اقرب الموارد). || حاجت و نیاز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (ص ) کاری که از وی ترسیده ش
مدافعاتلغتنامه دهخدامدافعات . [ م ُ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) ج ِ مدافعة. رجوع به مدافعة شود. || مجموعه ٔ مطالبی که وکیل مدافع در دادگاه برای تبرئه ٔ موکل خود، یا یکی از طرفین دعوا ایراد و ارائه می کند.
مدافعتلغتنامه دهخدامدافعت . [ م ُ ف َ ع َ ] (از ع اِمص ) درنگی . تکاهل . مسامحت در ادای دین . (ناظم الاطباء). مماطله . دفعالوقت کردن . مخالفت کردن : مصرح گفته آمده است که اگر آنچه مثال دادیم به زودی آن را امضا نباشد و به تعلل و مدافعتی مشغول شده آیدناچار ما را باز باید گ
مدافعهلغتنامه دهخدامدافعه . [ م ُ ف َ / ف ِ ع َ / ع ِ ](از ع اِمص ) مدافعة. مدافعت . رجوع به مدافعت شود.
مدافعةلغتنامه دهخدامدافعة. [ م ُ ف َ ع َ ] (ع مص ) دارادار کردن حق کسی را. (صراح چ تهران ص 198 ذیل مدخل دفع، از یادداشت مؤلف ) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مماطله نمودن . (ناظم الاطباء). مماطله کردن به حق کسی . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || از کسی دفعک
مدافعتفرهنگ فارسی عمید۱. یکدیگر را راندن و دور کردن.۲. از کسی حمایت و طرفداری کردن؛ دفاع کردن.۳. سهلانگاری در انجام کاری؛ تعلّل کردن.
مدافعاتلغتنامه دهخدامدافعات . [ م ُ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) ج ِ مدافعة. رجوع به مدافعة شود. || مجموعه ٔ مطالبی که وکیل مدافع در دادگاه برای تبرئه ٔ موکل خود، یا یکی از طرفین دعوا ایراد و ارائه می کند.
مدافعتلغتنامه دهخدامدافعت . [ م ُ ف َ ع َ ] (از ع اِمص ) درنگی . تکاهل . مسامحت در ادای دین . (ناظم الاطباء). مماطله . دفعالوقت کردن . مخالفت کردن : مصرح گفته آمده است که اگر آنچه مثال دادیم به زودی آن را امضا نباشد و به تعلل و مدافعتی مشغول شده آیدناچار ما را باز باید گ
مدافعهلغتنامه دهخدامدافعه . [ م ُ ف َ / ف ِ ع َ / ع ِ ](از ع اِمص ) مدافعة. مدافعت . رجوع به مدافعت شود.
مدافعةلغتنامه دهخدامدافعة. [ م ُ ف َ ع َ ] (ع مص ) دارادار کردن حق کسی را. (صراح چ تهران ص 198 ذیل مدخل دفع، از یادداشت مؤلف ) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مماطله نمودن . (ناظم الاطباء). مماطله کردن به حق کسی . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || از کسی دفعک
مدافعتفرهنگ فارسی عمید۱. یکدیگر را راندن و دور کردن.۲. از کسی حمایت و طرفداری کردن؛ دفاع کردن.۳. سهلانگاری در انجام کاری؛ تعلّل کردن.
شخص مدافعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ع، دژبان، میلیشیا، نظامی، پاسبان، پاسدار، محافظ طرفدار، کمک کننده دروازهبان، -بان، نگهبان فرد انقلابی