مداوملغتنامه دهخدامداوم . [ م ُ وِ ] (ع ص ) ثابت قدم . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). درنگ نماینده و برکاری ایستنده . (آنندراج ). پی گیر. دوام کننده . بادوام . || مواظب . (ناظم الاطباء). || همیشه دارنده . (آنندراج ). || دوام دهنده . مداومت کننده . (فرهنگ فارسی معین ). نعت فاعلی است از مدا
مداومدیکشنری فارسی به انگلیسیceaseless, constant, continuous, diligent, endless, even, frequent, languishing, steady, obstinate, ongoing, perpetual, running, unflagging
کورۀ مداومcontinuous furnaceواژههای مصوب فرهنگستانکورهای که پیوسته در آن مواد از یک دهانه وارد و پس از انجام عملیات موردنظر، بهتدریج از دهانۀ دیگر خارج میشوند
مداومةلغتنامه دهخدامداومة. [ م ُ وَ م َ ] (ع مص ) بر کاری ایستادن . (از منتهی الارب ) (دستور الاخوان ). مواظبت کردن برامری . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از زوزنی ). || درنگ نمودن در کاری . (از منتهی الارب ). تأنی . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || دوام کاری را طلب کردن . (از اقرب الموارد).
مداومتلغتنامه دهخدامداومت . [ م ُ وَ / وِ م َ ] (از ع اِمص ) استدامت . پایداری . ثبات . (ناظم الاطباء). ادامه . (فرهنگ فارسی معین ). || مواظبت وایستن بر کاری . (ناظم الاطباء). || (ص ) همیشه یا مدتی طولانی کاری را انجام دادن . دوام دادن . پایداری کردن . ثابت قدم
مداومةلغتنامه دهخدامداومة. [ م ُ وَ م َ ] (ع مص ) بر کاری ایستادن . (از منتهی الارب ) (دستور الاخوان ). مواظبت کردن برامری . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از زوزنی ). || درنگ نمودن در کاری . (از منتهی الارب ). تأنی . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || دوام کاری را طلب کردن . (از اقرب الموارد).
مداومتلغتنامه دهخدامداومت . [ م ُ وَ / وِ م َ ] (از ع اِمص ) استدامت . پایداری . ثبات . (ناظم الاطباء). ادامه . (فرهنگ فارسی معین ). || مواظبت وایستن بر کاری . (ناظم الاطباء). || (ص ) همیشه یا مدتی طولانی کاری را انجام دادن . دوام دادن . پایداری کردن . ثابت قدم