مدرکلغتنامه دهخدامدرک . [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابن غزوان جعفری ، از شاعران عرب قرن سوم هجری قمری است . وی در خلافت متوکل عباسی در نیشابور به زندان افتاد و در زندان اشعاری در ستایش طاهربن عبداﷲ والی خراسان سرود. مرزبانی منتخبی از اشعار او را آورده است . وی در حدود سال 240
مدرکلغتنامه دهخدامدرک . [ م ُ رَ ](ع ص ) دریافته . یافته شده . (یادداشت مؤلف ). ادراک شده . (فرهنگ فارسی معین ). مدرک آن است که مر او را اندریابند. (جامع الحکمتین از فرهنگ فارسی معین ). نعت مفعولی است از ادراک . رجوع به ادراک شود : خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به
مدرکلغتنامه دهخدامدرک . [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابن واصل بن حنظلةبن اوس الطائی ، مکنی به ابوالجنیبة از شاعران عرب قرن دوم هجری قمری است . در ایام خلافت هارون الرشید عباسی به شهرت رسید و در حدود سال 190 هَ . ق . درگذشت . او راست :تری صلحاء الناس یتخذوننی اخا
مدرکلغتنامه دهخدامدرک . [ م ُ رِ ] (اِخ ) عبداﷲ شیرازی ، متخلص به مدرک ، از تجار بوشهر و از معاصران فرصت الدوله ٔ شیرازی است . در آثار العجم اشعاری از او نقل شده است و از آن جمله :آنکه منعم می کند از عشق گر بیند جمالش دیده بگشاید به حیرت لب ببندد گفتگو را.رجوع به آثار العجم ص <spa
مذرقلغتنامه دهخدامذرق . [ م ُ ذَرْ رَ ] (ع ص ) لبن مذرق ؛ شیر آب آمیخته . (منتهی الارب ). مذیق . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به تذریق شود.
مذرقلغتنامه دهخدامذرق . [ م ُ رِ ] (ع ص ) سرگین اندازنده . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ): اذرق الطائر؛ زرق . (اقرب الموارد)؛ رمی بسلحه . (متن اللغة). نعت است از اذراق . رجوع به اذراق شود. || زمین که گیاه ذرق رویاند. نعت است از اذراق . رجوع به مذرقة و اذراق شود.
مذرقلغتنامه دهخدامذرق . [ م ُذْ ذَ رِ ] (ع ص ) آمیزنده سرمه را با عصیر گیاه ذرق که اسپست دشتی باشد. (ناظم الاطباء): اذرقت المراءة بالذرق ؛ اکتحلت به . (متن اللغة).
مدریکواژهنامه آزادپسرباهوش انسان فهیم وبادرک بالا ازاسامی ایرانی می باشد پسر تیز هوش ، انسان فهیم ، کسی که درک می کند پسر تیزهوش-پسری که همه چیز را می داند
مدرکیتلغتنامه دهخدامدرکیت . [ م ُ رِ کی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) ذهن و قوه ٔادراک و دریافت . (ناظم الاطباء). رجوع به مدرک شود.
مدرکاتلغتنامه دهخدامدرکات . [ م ُ رَ ] (ع ص ،اِ) آنچه از اشیاء که ادراک شود. (فرهنگ فارسی معین ). آن چه که دریافته و ادراک شود یا قابل درک و فهم باشد. ج ِ مُدْرَکة. رجوع به مُدرَک و مُدرَکَة شود.- مدرکات امکانیه ؛ در فلسفه ، موجودات امکانیه . (فرهنگ علوم عقلی از فره
مدرکاتلغتنامه دهخدامدرکات . [ م ُ رِ ] (ع ص ، اِ) عقلها. دانشها. (غیاث اللغات ). ج ِ مُدْرِکة. رجوع به مُدْرِکه شود.- مدرکات خمس ؛ قوای پنجگانه ٔ باطنی : حس مشترک ، خیال ، وهم ، حافظه ، متصرفه . (فرهنگ علوم عقلی ، از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به اسفار ج <span class="
مدرکةلغتنامه دهخدامدرکة. [ م ُ رَ ک َ ] (ع ص ) تأنیث مُدرَک است . ج ، مدرکات . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مدرک و نیز رجوع به مدرکات شود.
مدرکةلغتنامه دهخدامدرکة. [ م ُ رِ ک َ ] (اِخ ) عمربن الیاس بن مضر عدنانی ، مکنی به ابوهذیل و ملقب و مشهور به مدرکة، جدی جاهلی است و از اجداد پیغامبر اسلام است . خزیمه و هذیل از پسران او بودند و کنانة و قریش از نسل خزیمةاند. از نسل هذیل نیز بیش از هفتاد شاعر در جاهلیت و صدر اسلام برخاسته اند. ر
مدرکیتلغتنامه دهخدامدرکیت . [ م ُ رِ کی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) ذهن و قوه ٔادراک و دریافت . (ناظم الاطباء). رجوع به مدرک شود.
مدرکاتلغتنامه دهخدامدرکات . [ م ُ رَ ] (ع ص ،اِ) آنچه از اشیاء که ادراک شود. (فرهنگ فارسی معین ). آن چه که دریافته و ادراک شود یا قابل درک و فهم باشد. ج ِ مُدْرَکة. رجوع به مُدرَک و مُدرَکَة شود.- مدرکات امکانیه ؛ در فلسفه ، موجودات امکانیه . (فرهنگ علوم عقلی از فره
مدرکاتلغتنامه دهخدامدرکات . [ م ُ رِ ] (ع ص ، اِ) عقلها. دانشها. (غیاث اللغات ). ج ِ مُدْرِکة. رجوع به مُدْرِکه شود.- مدرکات خمس ؛ قوای پنجگانه ٔ باطنی : حس مشترک ، خیال ، وهم ، حافظه ، متصرفه . (فرهنگ علوم عقلی ، از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به اسفار ج <span class="
مدرکةلغتنامه دهخدامدرکة. [ م ُ رَ ک َ ] (ع ص ) تأنیث مُدرَک است . ج ، مدرکات . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مدرک و نیز رجوع به مدرکات شود.
مدرکةلغتنامه دهخدامدرکة. [ م ُ رِ ک َ ] (اِخ ) عمربن الیاس بن مضر عدنانی ، مکنی به ابوهذیل و ملقب و مشهور به مدرکة، جدی جاهلی است و از اجداد پیغامبر اسلام است . خزیمه و هذیل از پسران او بودند و کنانة و قریش از نسل خزیمةاند. از نسل هذیل نیز بیش از هفتاد شاعر در جاهلیت و صدر اسلام برخاسته اند. ر
بی مدرکلغتنامه دهخدابی مدرک . [ م َ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + مدرک ) بی دلیل و برهان . بدون بیّنه . رجوع به مدرک شود.