مدفنلغتنامه دهخدامدفن . [ م َ ف َ ] (ع اِ) جای دفن . محل گور. (ناظم الاطباء). جائی که در آن دفن کرده اند کسی یا چیزی را. (یادداشت مؤلف ). ج ، مدافن : سلطان بفرمود تا در برابر مدفن مأمون درختها فروبردند و همه را بر درخت کشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl"
مدفنلغتنامه دهخدامدفن . [ م ُدْ دَ ف َ ] (ع ص ) پوشیده شده . پنهان کرده . (ناظم الاطباء). مستور. (ازاقرب الموارد): اِدَّفَنَه ُ؛ دفنه . (از متن اللغة).
مدفنلغتنامه دهخدامدفن . [ م ُدْ دَ ف ِ ] (ع ص ) پوشاننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادفان . رجوع به ادفان شود. || بنده ای که پنهان شود از آقای خود بخصوص از ترس فروختن . (ناظم الاطباء). رجوع به ادفان و نیز رجوع به دفون شود.
مدفندیکشنری عربی به فارسیطاق , گنبد , قپه , سردابه , هلا ل طاق , غار , مغاره , گنبد يا طاق درست کردن , جست زدن , پريدن , جهش
مدفونلغتنامه دهخدامدفون . [ م َ ] (ع ص ) در زمین نهان کرده . (مهذب الاسماء). دفین . درخاک کرده . به زمین سپرده . (یادداشت مؤلف ). دفین . دِفْن . پنهان کرده شده در خاک . (از متن اللغة). نعت مفعولی است از دفن : این مشکبوی سرخ گل زنده زآن زشت خاک مرده مدفون است .<
مدفنسلغتنامه دهخدامدفنس . [ م ُدَ ن ِ ] (ع ص ) مرد گران جسم که از جا نجنبد. (منتهی الارب ). الثقیل لایبرح . (متن اللغة) (از اقرب الموارد).
مدفنسلغتنامه دهخدامدفنس . [ م ُدَ ن ِ ] (ع ص ) مرد گران جسم که از جا نجنبد. (منتهی الارب ). الثقیل لایبرح . (متن اللغة) (از اقرب الموارد).