مدمعلغتنامه دهخدامدمع. [ م َ م َ ] (ع اِ) کنج چشم . (منتهی الارب ). موضع دمع. (اقرب الموارد). مسیل اشک در گوشه ٔ مقدم و مؤخر چشم . جای جمع شدن اشک در گوشه های چشم . (از متن اللغة). ج ، مدامع : کتبت قصة شوقی و مدمعی باک بیا که بی تو بجان آمدم ز غمناکی . <p
مدمعلغتنامه دهخدامدمع. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) پرکننده ٔ خنور. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادماع . رجوع به ادماع شود.
مدمحلغتنامه دهخدامدمح . [ م ُ دَم ْ م ِ ] (ع ص ) فرودآورنده و پست نماینده سر خود را. (آنندراج ).آنکه فرودآورد سر خود را و پست کند آن را. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تدمیح . رجوع به تدمیح شود.
مدمةلغتنامه دهخدامدمة. [ م ِ دَم ْ م َ ] (ع اِ) چوبی است دندانه دار که بدان زمین را هموار کنند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة).
مدیمةلغتنامه دهخدامدیمة. [ م ُ م َ ] (ع ص ) ارض مدیمه ؛ زمین باران پیوسته رسیده . (منتهی الارب ). ما اصابته الدیمة. گویند: مکان مدیم و ارض مدیمة. (ازاقرب الموارد). مَدیمَة؛ زمینی که دیمة - باران آرام اما متوالی - بر آن باریده باشد. (از متن اللغة).
مذمةلغتنامه دهخدامذمة. [ م َ ذَم ْ م َ ] (ع مص ) ذم .هجو کردن و عیب نهادن . (از متن اللغة). مقابل مدح به معنی ستودن . (از اقرب الموارد). نکوهیدن . || (اِمص ) نکوهش . (مهذب الاسماء) (دستورالاخوان ). ملامة. (متن اللغة). خلاف محمدت . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ، مذام . مذمت . رجوع به مذمت
مدامعلغتنامه دهخدامدامع. [ م َ م ِ ] (ع اِ) محلهای اشک . مجراهای اشک . (فرهنگ فارسی معین ). کنج های چشم . (آنندراج ). دنبال چشم . (فرهنگ خطی ). ج ِ مدمع. رجوع به مدمع شود : بعضی آب صفت از راه منافذ مدامع خرج کند. (سندبادنامه ص 150). ||