مدورلغتنامه دهخدامدور. [ م ُ دَوْ وَ ] (ع ص ) گرد. مدحرج . چرخی . چنبری . گلوله ای . مستدیر. (یادداشت مؤلف ). دایره وار. کروی : صلتی هان سپری بود که گر خواهم از اوپر توان کرد ز دینار مدور دو سپر. فرخی .بچگان زاد مدور همه بی قد و ق
مدورلغتنامه دهخدامدور. [ م ُ دَوْ وِ ] (ع ص ) آنکه دور می گرداند. (ناظم الاطباء). گرداننده . (آنندراج ): دَوَّرَه ُ؛ جعله یدور. (متن اللغة). رجوع به تدویر شود. || گرد و مدور گرداننده ٔ چیزی . (آنندراج ). نعت فاعلی است از تدویر به معنی گرد و دایره کردن چیزی را. رجوع به تدویر شود.
مدورفرهنگ فارسی عمید۱. گِرد؛ دایرهمانند.۲. (اسم) (ادبی) در بدیع، یک مصراع از شعر که میتوان آن را به شکل دایره نوشته و از هر کلمه شروع به خواندن کرد.
مذورلغتنامه دهخدامذور. [ م ُذْ وِ] (ع ص ) ترساننده . (آنندراج ). نعت فاعلی است از اذارة، به معنی ترساندن و رماندن . رجوع به اذارة شود.
مضورلغتنامه دهخدامضور. [ م ُ ] (ع مص ) زبان گز شدن شیر. (تاج المصادر بیهقی ). ترشو شدن شیر. (المصادر زوزنی ). ترش و زبان گز گردیدن شیر. || سخت سپید گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
مدوّرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل وّر، گِرد، دوار، مداری، قوسی، کمانی، هلالی بیضیشکل بوکله غلتان (غلطان) چرخدار
چرخ مدورلغتنامه دهخداچرخ مدور. [ چ َ خ ِ م ُ دَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چرخ . آسمان . (ناظم الاطباء) : ای خوانده بسی علم و جهان گشته سراسرتو بر زمی و از برت این چرخ مدور. ناصرخسرو.این چرخ مدور چه خطر دارد زی توچون بهره ٔ خود
گنبد مدورلغتنامه دهخداگنبد مدور. [ گُم ْ ب َ دِ م ُ دَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : بررس که کردگار چرا کرده ست این گنبد مدور خضرا را.ناصرخسرو.
مدورةلغتنامه دهخدامدورة. [ م ُ دَوْ وَ رَ ] (ع ص ) ماده شترانی که راعی در میان آنها می گردد و شیر آنها را می دوشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
مدوریلغتنامه دهخدامدوری . [ م ُ دَوْوَ ] (حامص ) گردی . تدویر. (فرهنگ فارسی معین ). مدوربودن : رکن ها درمالیده است تا به مدوری مایل است . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین ).
چرخ مدورلغتنامه دهخداچرخ مدور. [ چ َ خ ِ م ُ دَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چرخ . آسمان . (ناظم الاطباء) : ای خوانده بسی علم و جهان گشته سراسرتو بر زمی و از برت این چرخ مدور. ناصرخسرو.این چرخ مدور چه خطر دارد زی توچون بهره ٔ خود
گنبد مدورلغتنامه دهخداگنبد مدور. [ گُم ْ ب َ دِ م ُ دَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : بررس که کردگار چرا کرده ست این گنبد مدور خضرا را.ناصرخسرو.
مدورةلغتنامه دهخدامدورة. [ م ُ دَوْ وَ رَ ] (ع ص ) ماده شترانی که راعی در میان آنها می گردد و شیر آنها را می دوشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
مدوریلغتنامه دهخدامدوری . [ م ُ دَوْوَ ] (حامص ) گردی . تدویر. (فرهنگ فارسی معین ). مدوربودن : رکن ها درمالیده است تا به مدوری مایل است . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین ).
حصن المدورلغتنامه دهخداحصن المدور. [ ح ِ نُل ْ م ُ دَوْ وَ ] (اِخ ) نام شهری به اسپانیا نزدیک وگا دارای 12000 سکنه . رجوع به حلل سندسیه ج 1 ص 117، 135، <span class
چرخ مدورلغتنامه دهخداچرخ مدور. [ چ َ خ ِ م ُ دَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چرخ . آسمان . (ناظم الاطباء) : ای خوانده بسی علم و جهان گشته سراسرتو بر زمی و از برت این چرخ مدور. ناصرخسرو.این چرخ مدور چه خطر دارد زی توچون بهره ٔ خود
سمدورلغتنامه دهخداسمدور. [ س ُ ] (ع اِ) پادشاه بدان جهت که بینایی از نظر بسوی آن کوتاهی میکند و خیره میشود و متحیر میگردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پادشاه ، گویا بدان جهت باشد که دیده از نگریستن بدو ناتوان است و متحیر میگردد. (از اقرب الموارد). || تاری چشم . (ناظم الاطباء). ج ، سمادیر. |
گنبد مدورلغتنامه دهخداگنبد مدور. [ گُم ْ ب َ دِ م ُ دَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : بررس که کردگار چرا کرده ست این گنبد مدور خضرا را.ناصرخسرو.
نیمدورلغتنامه دهخدانیمدور. (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان . در 86هزارگزی شمال گچساران و 12هزارگزی شمال جاده ٔ بهبهان به کازرون ، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و دارای <span c