مذابلغتنامه دهخدامذاب . [ م َ ] (ع ص ) (از «ذ و ب ») گداخته . آب شده . مایعگشته . (ناظم الاطباء). رجوع به مُذاب شود.
مذابلغتنامه دهخدامذاب . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ذوب ») گداخته . (دستورالاخوان ) (زمخشری ) (برهان قاطع). گداخته شده . (غیاث اللغات ). آب شده . مایعگشته . (ناظم الاطباء). نعت مفعولی از اِذابة. ذوب شده : دولت میر قوی باد و تن میر قوی بر کف میر می سرخ چو یاقوت مذاب .<b
مضابلغتنامه دهخدامضاب . [ م َضاب ب ] (ع اِ) ج ِ مضبة. (ناظم الاطباء): وقعنا فی مضاب منکرة؛ افتادیم ما، در گوشه ای از زمین که سوسمار بسیار دارد. (از منتهی الارب ). و رجوع به مضبة شود.
مذأبلغتنامه دهخدامذأب . [ م ُ ذَءْ ءَ ] (ع ص ) غلام مذأب ؛ طفل با گیسو. (منتهی الارب ). غلامی گیسودراز. (مهذب الاسماء). || غبیط مذأب ؛ پالان ذوابه دار. (منتهی الارب ).
سیم مذابلغتنامه دهخداسیم مذاب . [ م ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نقره ٔ گداخته . || مجازاً، آب صاف . || شراب صاف . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).
لعل مذابلغتنامه دهخدالعل مذاب . [ ل َ ل ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صاحب برهان گوید: به معنی لعل گداخته و کنایه از شراب لعلی انگوری باشد و نیز کنایه از خون هم هست که بعربی دم گویند. صاحب آنندراج گوید: کنایه از شراب سرخ انگوری است . شراب : از پی تفریح طبعو زیور حسن
بهرمان مذابلغتنامه دهخدابهرمان مذاب . [ ب َ رِ ن ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب لعلی . (انجمن آرا).
مذابةلغتنامه دهخدامذابة. [ ] (ع اِ) بوته . بوتقه . بودقه .بوطقه . بوطق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بوته شود.
مذأبلغتنامه دهخدامذأب . [ م ُ ذَءْ ءَ ] (ع ص ) غلام مذأب ؛ طفل با گیسو. (منتهی الارب ). غلامی گیسودراز. (مهذب الاسماء). || غبیط مذأب ؛ پالان ذوابه دار. (منتهی الارب ).
افشانش گرماییthermal sprayingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند پوشانش سطح قطعات با ذرات فلزی یا نیمهفلزی مذاب یا نیمهمذاب
مذابةلغتنامه دهخدامذابة. [ ] (ع اِ) بوته . بوتقه . بودقه .بوطقه . بوطق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بوته شود.
مذابسنجmelt indexerواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای برای سنجش شاخص مذاب شامل دو استوانۀ قائم و هممرکز که درون استوانۀ داخلی یک پیستون حرکت میکنند و در آن استوانۀ دوم، که پوستۀ استوانۀ اول است، تنظیمکنندۀ گرماست
سیم مذابلغتنامه دهخداسیم مذاب . [ م ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نقره ٔ گداخته . || مجازاً، آب صاف . || شراب صاف . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).
لعل مذابلغتنامه دهخدالعل مذاب . [ ل َ ل ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صاحب برهان گوید: به معنی لعل گداخته و کنایه از شراب لعلی انگوری باشد و نیز کنایه از خون هم هست که بعربی دم گویند. صاحب آنندراج گوید: کنایه از شراب سرخ انگوری است . شراب : از پی تفریح طبعو زیور حسن
بهرمان مذابلغتنامه دهخدابهرمان مذاب . [ ب َ رِ ن ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب لعلی . (انجمن آرا).
بیجاده ٔ مذابلغتنامه دهخدابیجاده ٔ مذاب . [ دَ / دِ ی ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خون و می سرخ و زعفرانی . (آنندراج ). خون و شراب سرخ و شراب زعفرانی رنگ . (ناظم الاطباء).
عقیق مذابلغتنامه دهخداعقیق مذاب . [ ع َ ق ِ م ُ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک خونین باشد. (آنندراج ). || کنایه از می سرخ : هوای مشرق تارتر از سیاه شبه هوای مغرب رنگین تر از عقیق مذاب . عمعق .عقیق لب صنما تا جدایم از بر توهمی