مذارلغتنامه دهخدامذار. [ م ُ ذارر ] (ع ص ) ناقة مذار؛ ناقه ٔ بدخو. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). مذائر. (متن اللغة).
مذائرلغتنامه دهخدامذائر. [ م ُ ءِ ] (ع ص ) ناقة مذائر؛ ماده شتر که چون بچه بزاید از اوبگریزد و نفرت آیدش یا آنکه ببوید و به دل مهر نیارد بر وی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || زن ناسزاوار با شوی خود. (منتهی الارب ). ناشزه . زن که تندخوئی کند. (از متن اللغة).
مضارلغتنامه دهخدامضار. [ م َ ضارر ] (ع اِ) ج ِ مضرة. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بمعنی گزند و نقصان است . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) : با خود گفتم ای نفس میان منافع و مضار خویش فرق نمی کنی . (کلیله چ مینوی ص 45).قدرتت چون
مضائرلغتنامه دهخدامضائر. [ م َ ءِ ] (ع اِ) (از «ض ی ر») زیانها و گزندها : لطف باری تعالی او را از مضائر آن معایر نگاه داشت و هر کجا رسید رسولان به استقبال می آمدند. (ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1 تهران ص 409).
مداردیکشنری عربی به فارسینواحي گرمسيري بين دومدارشمال وجنوب استوا , گرمسيري , مدارراس السرطان , مدارراس الجدي حاره , گرمسير
مدارفرهنگ فارسی عمید۱. مسیر دور زدن و گردش.۲. (برق) مسیر کامل جریان برق، شامل سیم، خازن، کلید، و امثال آن.۳. (نجوم) مسیری که سیارات و اجرام آسمانی طبق آن به دور یک یا چند جرم دیگر در حرکت باشند.۴. (جغرافیا) هریک از دایرههای فرضی که به موازات خط استوا رسم شده است و هرچه به قطب نزدیکتر شوند کوچکتر می
مذارتلغتنامه دهخدامذارت . [ م ُ ذارْ رَ ] (ع مص ) مذارة. ذرار. بدخو شدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مذارة شود.
مذارعلغتنامه دهخدامذارع . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ ذراع .(از متن اللغة). رجوع به ذراع شود. || نواحی . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (اقرب الموارد). || قریه های بین ریف و بر. (از اقرب الموارد). ده های میان زمین زراعتی و دشت . (از منتهی الارب ). مذاریع. (متن اللغة) (اقرب الموارد). مزالف . (اقرب
مذارعتلغتنامه دهخدامذارعت . [ م ُ رَ ع َ ] (از ع اِمص ) مخالطت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مذارعة شود.
مذارعةلغتنامه دهخدامذارعة. [ م ُ رَع َ ] (ع مص ) با یکدیگر آمیزش کردن . (از منتهی الارب ).مخالطة. (اقرب الموارد). مذارعت . || به پیمایش بیع کردن . (منتهی الارب ). با ذرع کردن و پیمودن فروختن پارچه را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
مذارفلغتنامه دهخدامذارف . [ م َ رِ ] (ع اِ) جای روان شدن اشک . (منتهی الارب ). مدامع. (متن اللغة) (اقرب الموارد). واحد آن مَذرَف است . (از اقرب الموارد).
بزازلغتنامه دهخدابزاز. [ ب َزْ زا ] (اِخ ) شهرکیست میان مذار و بصره در کنار شهر میسان . (از معجم البلدان ).
هاطریلغتنامه دهخداهاطری . [ را] (اِخ ) قریه ای است در زمین مَیسان مقابل مذار که باصفا و پاکیزه و دارای نخلستانهای بسیار و درختان و آبهای فراوان است . (از معجم البلدان چ 2 ج 2 ص 389).
خصیبلغتنامه دهخداخصیب . [ خ َ ] (اِخ ) نام او ابونصر خصیب بن عبدالحمیدبن ضحاک . جرجانی الاصل و صاحب مصر، اصلش از مذار بود. این شخص پدر ابوالعباس احمدبن نصر الخطیب وزیر منتصر عباسی است که بسال 248 هَ . ق . بجزیره ٔ کرت تبعید شد و جد احمدبن اسماعیل بن احمد خصیب
ابوموسیلغتنامه دهخداابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) اشعری . عبداﷲبن قیس بن سلیم . صحابی است . او از مردم قریه ٔ رِمَع یکی از قرای یمن و از قبیله ٔ اشعر یمن است . او پیش از هجرت از یمن بمکه شد و اسلام آورد و پس از فتح خیبر بحبشه هجرت کرد و سپس از حبشه بمدینه ٔ منوّره بازگشت . و به سال دهم هجرت به امر
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن ابراهیم بن الخصیب . یاقوت گوید وی قهرمانی در ادب از مردم انبار و کاتب عبیداﷲبن عبداﷲبن طاهر است . بلیغ، مترسل ، شاعر، ادیب و متقدم در صناعت بلاغت و او را با دوستان خود مکاتباتیست و میان او و ابن المعتز مراسلات و جوابات عجیبه است . محمدبن
مذارتلغتنامه دهخدامذارت . [ م ُ ذارْ رَ ] (ع مص ) مذارة. ذرار. بدخو شدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مذارة شود.
مذارعلغتنامه دهخدامذارع . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ ذراع .(از متن اللغة). رجوع به ذراع شود. || نواحی . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (اقرب الموارد). || قریه های بین ریف و بر. (از اقرب الموارد). ده های میان زمین زراعتی و دشت . (از منتهی الارب ). مذاریع. (متن اللغة) (اقرب الموارد). مزالف . (اقرب
مذارعتلغتنامه دهخدامذارعت . [ م ُ رَ ع َ ] (از ع اِمص ) مخالطت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مذارعة شود.
مذارعةلغتنامه دهخدامذارعة. [ م ُ رَع َ ] (ع مص ) با یکدیگر آمیزش کردن . (از منتهی الارب ).مخالطة. (اقرب الموارد). مذارعت . || به پیمایش بیع کردن . (منتهی الارب ). با ذرع کردن و پیمودن فروختن پارچه را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
مذارفلغتنامه دهخدامذارف . [ م َ رِ ] (ع اِ) جای روان شدن اشک . (منتهی الارب ). مدامع. (متن اللغة) (اقرب الموارد). واحد آن مَذرَف است . (از اقرب الموارد).
قمذارلغتنامه دهخداقمذار. [ ] (اِخ ) روستایی است در اصفهان که در آن قلعه ٔ معروفی است . رجوع به محاسن اصفهان مافروخی ص 18 و 19 و رجوع به قمدار شود.
امذارلغتنامه دهخداامذار. [ اِ ] (ع مص ) امذار دجاجه بیضه را؛ فاسد کردن مرغ تخم را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گنده گردانیدن بیضه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تباه کردن مرغ خایه را. (تاج المصادر بیهقی ).