مذاقلغتنامه دهخدامذاق . [ م َ ] (ع اِ) چشیدن گاه . محل قوت ذائقه که کام و زبان است . (غیاث اللغات ). ذائقه . کام دهان . آلت حس ذائقه : ابای شعر مرا نیز چاشنی مطلب که در مذاق زمانه یکی است شهد و شرنگ . ظهیر.شها به وصف تو خوش کرده ام
مذاقلغتنامه دهخدامذاق . [ م َذْ ذا ] (ع ص ) دوست باطمع غیر خالص . (منتهی الارب ). که در وداد و دوستی خالص نیست . ممذوق الود. (از متن اللغة). مماذق .(یادداشت مؤلف ). || کذاب . (متن اللغة).
مذاقدیکشنری عربی به فارسیاثر و طعم غذا در دهان , لذت بعدي , لذت ثانوي , ذاءقه , مزه , طعم , چاشني , ذوق , رغبت , اشتها , مزه اوردن , خوش مزه کردن , با رغبت خوردن , لذت بردن از , چشيدن , لب زدن , مزه کردن , مزه دادن , چشاپي , سليقه
مداقلغتنامه دهخدامداق . [ م َ داق ق ] (ع اِ) ج ِ مَدَق ّ. (متن اللغة). رجوع به مدق شود. || ج ِ مَدَقَّة. (متن اللغة). رجوع به مدقه شود. || ج ِ مُدُق ّ. (ناظم الاطباء). رجوع به مدق شود.
مداقلغتنامه دهخدامداق .[ م َ ] (ع اِ) مداق الحیة؛ جای گرد نشستن مار یا جولانگاه آن . (منتهی الارب ). || عرصه و میدان جنگ . رزمگاه . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود.
مداکلغتنامه دهخدامداک . [ م َ ] (ع اِ) سنگ صلایه و بوی سای . (منتهی الارب ). آن سنگ که بر آن مشک سایند. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). و اطلاق آن بر هاون مخصوص داروساز و طبیب نیز درست است . (از متن اللغة). || (مص ) مالیدن و ساییدن بوی خوشی را و هر چیز را. (از منتهی الارب ).س
مضائغلغتنامه دهخدامضائغ. [ م َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ مضیغة. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود.
مذاقتلغتنامه دهخدامذاقت . [ م َ ق َ ] (از ع اِمص ) چشیدن . مذاقة. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مذاقة شود.
مذاقنةلغتنامه دهخدامذاقنة. [ م ُ ق َ ن َ ] (ع مص ) تنگ گرفتن کسی را. (منتهی الارب ). مضایقة.(اقرب الموارد) (متن اللغة). ملازه . (از متن اللغة).
مذاقةلغتنامه دهخدامذاقة. [ م َ ق َ ] (ع مص ) چشیدن وآزمودن . (زوزنی ). طعم چیزی را درک کردن . ذوق . ذواق .مذاق . (از متن اللغة). رجوع به مذاق و مذاقت شود.
خوش مذاقلغتنامه دهخداخوش مذاق . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (ص مرکب ) خوش طعم . نیکو در مذاق . نکو در دهان . خوشمزه : طعم رطب اگرچه لذیذ است و خوش مذاق کی به بود بخاصیت از قند عسکری . مجد همگر.شعری به خوش م
تلخ مذاقلغتنامه دهخداتلخ مذاق . [ ت َ م َ ] (ص مرکب ) بدذوق . تلخ مزاج : شها بوصف تو خوش کرده ام مذاق سخن مدار عیش مرا بر امید تلخ مذاق . خاقانی .رجوع به تلخ مزاج شود.
مذاقتلغتنامه دهخدامذاقت . [ م َ ق َ ] (از ع اِمص ) چشیدن . مذاقة. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مذاقة شود.
مذاقنةلغتنامه دهخدامذاقنة. [ م ُ ق َ ن َ ] (ع مص ) تنگ گرفتن کسی را. (منتهی الارب ). مضایقة.(اقرب الموارد) (متن اللغة). ملازه . (از متن اللغة).
مذاقةلغتنامه دهخدامذاقة. [ م َ ق َ ] (ع مص ) چشیدن وآزمودن . (زوزنی ). طعم چیزی را درک کردن . ذوق . ذواق .مذاق . (از متن اللغة). رجوع به مذاق و مذاقت شود.
خوش مذاقلغتنامه دهخداخوش مذاق . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (ص مرکب ) خوش طعم . نیکو در مذاق . نکو در دهان . خوشمزه : طعم رطب اگرچه لذیذ است و خوش مذاق کی به بود بخاصیت از قند عسکری . مجد همگر.شعری به خوش م
انمذاقلغتنامه دهخداانمذاق . [ اِ م ِ ] (ع مص ) آمیخته گردیدن شیر با آب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
تلخ مذاقلغتنامه دهخداتلخ مذاق . [ ت َ م َ ] (ص مرکب ) بدذوق . تلخ مزاج : شها بوصف تو خوش کرده ام مذاق سخن مدار عیش مرا بر امید تلخ مذاق . خاقانی .رجوع به تلخ مزاج شود.