مذبوح
قربانی، گلوبریده، مذبوح
۱. بقیۀ روح؛ باقی جان؛ رمق.۲. باقی جان در مذبوح؛ تشنج مذبوح پس از ذبح.
(تلفظ: zabih) (عربی) (در قدیم) ذبح شده ، مذبوح .
اذبحاح .[ اِ ب ِ ] (ع مص ) ذبح کردن . مذبوح ساختن . اِذباح .