لغتنامه دهخدا
مذبوح . [ م َ ] (ع ص ) ذبح کرده شده . (منتهی الارب ). کشته شده به طریق ذبح . (ناظم الاطباء). قتیل . (متن اللغة). گلوبریده . نعت مفعولی است از ذبح . || حلال . (منتهی الارب ). روا. (یادداشت مؤلف ):کل شی ٔ فی البحر مذبوح ؛ ای لایحتاج الی الذابح . (منتهی الارب )؛ ای حلال اکله و