مذهبی

مترادف

۱. مذهبگرا، باتقوا، دیندار، مومن، متقی
۲. دینی ≠ غیرمذهبی

برابر پارسی

دین

جست‌وجوی دقیق

مذهبی

لغت‌نامه دهخدا

مذهبی . [ م َ هََ ] (ص نسبی ) متدین . متشرع . مؤمن به مذهب . معتقد به شریعت و مذهبی که دارد. پای پند دستورها و آداب مذهب . متعصب در مذهب و عقیدت خویش . رجوع به مذهب شود. || مربوط به مذهب .- اشعار مذهبی ؛ اشعاری که درباره ٔ مذهب و اولیاء مذهب باشد

مذهبی

دیکشنری فارسی به عربی

ديني

مذهبی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

churchgoer, devotional, divine, ecclesiastical, godly, religious, sacred, theological

مذهبی

فرهنگ فارسی معین

(مَ هَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مربوط یا منسوب به مذهب . 2 - دیندار مؤمن و معتقد به مذهب .

مذهبی

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. مذهبگرا، باتقوا، دیندار، مومن، متقی ۲. دینی ≠ غیرمذهبی

جست‌وجوی هم‌آوا

مذهبي

دیکشنری عربی به فارسی

تعليماتي , تعليمي , عقيده اي , مبني بر عقايد نظري

محافل مذهبی

دیکشنری فارسی به عربی

التجمعات الدينية

اقلیتهای مذهبی

دیکشنری فارسی به عربی

الأقليات الدينية

اختلافات مذهبى

دیکشنری فارسی به عربی

الخلافات الطائفية

پیشواى مذهبى

دیکشنری فارسی به عربی

الزعيم الديني

جست‌وجوی مشابه

مذهبي

دیکشنری عربی به فارسی

تعليماتي , تعليمي , عقيده اي , مبني بر عقايد نظري

محافل مذهبی

دیکشنری فارسی به عربی

التجمعات الدينية

اقلیتهای مذهبی

دیکشنری فارسی به عربی

الأقليات الدينية

دسته مذهبی

دیکشنری فارسی به عربی

طائفة

تشریفات مذهبی

دیکشنری فارسی به عربی

طقوس

جست‌وجوی متن

میسیونر

فرهنگ مترادف و متضاد

مبلغ مذهبی، عضوهیئت مذهبی

ritualists

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مراسم مذهبی، ویژهگر تشریفات مذهبی

تعزیه خن

گویش مازنی

کسی که در یک گروه نمایشی مذهبی به نمایش رویدادهای مذهبی ...

interfaith

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مذهبی

nonreligious

دیکشنری انگلیسی به فارسی

غیر مذهبی

جست‌وجوی هم‌آغاز

مذهبی افراطی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

religiose

مذهبی بودن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

religiosity

مذهبی در ظاهر

دیکشنری فارسی به انگلیسی

self-righteous

مذهبی نما

دیکشنری فارسی به انگلیسی

prig, sanctimonious

مذهبی کردن

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: مذهب کردن، ازخدا ترساندن، باتقوا کردن، به‌آیین خدا فرا خواندن، قانع کردن

جست‌وجوی هم‌قافیه

لامذهبی

لغت‌نامه دهخدا

لامذهبی . [ م َ هََ ] (حامص مرکب ) بی دینی . اِلحاد. راست نبودن به صراطی .

بدمذهبی

لغت‌نامه دهخدا

بدمذهبی . [ ب َ م َ هََ ] (حامص مرکب ) بدکیشی . بددینی . الحاد. (فرهنگ فارسی معین ) : و انوشروان حکایت مزدک لعنه اﷲ و بدمذهبی او شنیده بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 86).

محافل مذهبی

دیکشنری فارسی به عربی

التجمعات الدينية

اقلیتهای مذهبی

دیکشنری فارسی به عربی

الأقليات الدينية

دسته مذهبی

دیکشنری فارسی به عربی

طائفة

درپیوند

بیشتر بدانید

مذهبی

مترادف

برابر پارسی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

دیکشنری عربی به فارسی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری عربی به فارسی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی متن

فرهنگ مترادف و متضاد

دیکشنری انگلیسی به فارسی

گویش مازنی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی طیفی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی