مذکورلغتنامه دهخدامذکور. [ م َ ] (ع ص ) ذکرشده . بیان شده . گفته شده . یادکرده شده . مزبور. نام برده . موصوف : از بد و نیک وز خطا و صواب چیست اندر کتاب نامذکور. ناصرخسرو.باد عیشت به خرمی موصوف باد روزت به خرمی مذکور. <p clas
مذکورفرهنگ فارسی عمید۱. ذکرشده؛ یادشده.۲. [قدیمی] مشهور؛ زبانزد؛ معروف.۳. (اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] معشوق.
مذکارلغتنامه دهخدامذکار. [ م ِ ] (ع ص ) آن زن که همه بچه ٔ نر زاید. (مهذب الاسماء). نرزاینده . (دستورالاخوان ). زن که همه پسر زاید و عادتش پسر زادن باشد. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). و کذلک الرجل . (از اقرب الموارد). مرد و زنی که همیشه از او پسر حاصل شود. (فرهنگ خطی ). مقابل مئناث . (یادداشت
مذکورهلغتنامه دهخدامذکوره . [ م َرِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان ساری است که در شمال غربی ساری ، در دشت معتدل هوای مرطوبی واقع است و 1800 تن سکنه دارد. آبش از چشمه های محلی تأمین می شود. محصولش برنج ، پنبه ، صیفی و سبزیجات است . این دهستان ا
مذکورهلغتنامه دهخدامذکوره . [ م َرِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان ساری است که در شمال غربی ساری ، در دشت معتدل هوای مرطوبی واقع است و 1800 تن سکنه دارد. آبش از چشمه های محلی تأمین می شود. محصولش برنج ، پنبه ، صیفی و سبزیجات است . این دهستان ا
نامذکورلغتنامه دهخدانامذکور. [ م َ ] (ص مرکب ) ذکرناشده . از قلم افتاده : از بد و نیک و از خطا و صواب چیست اندر کتاب نامذکور.ناصرخسرو.