مذیللغتنامه دهخدامذیل . [ م َ ] (ع ص ) بسیار تفته و بی قرار. (منتهی الارب ). مریضی که قرار و آرام ندارد و ضعیف است . (از اقرب الموارد). رجوع به مذل و مذال شود. || فاش کننده ٔ راز. (منتهی الارب ). مفشی سر. (اقرب الموارد). رجوع به مذل شود. || سست . (منتهی الارب ): مذل رجله ؛ خدرت و فی الاساس :
مذیللغتنامه دهخدامذیل . [ م ُ ذَی ْ ی َ] (ع ص ) درازدامن : رداء مذیل ؛ چادر درازدامان . (از منتهی الارب ). با دامن بلند. (یادداشت مؤلف ). طویل الذیل . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). || کتاب ذیل و تذییل نوشته . (یادداشت مؤلف ). کتابی که اضافی بر آنچه در متن دارد مطالبی در ذیلش نوشته شده باشد
مذیلفرهنگ فارسی معین(مُ ذَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - دامن دار. 2 - کتاب یا رساله ای که در ذیل آن شرح داشته باشد.
مذیلفرهنگ فارسی معین(مَ ذَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که دامن جامه را بلند سازد. 2 - آنکه بر مطلبی یا کتابی ذیلی نویسد.
مدل سفرگزینیmode choice model, modal choice modelواژههای مصوب فرهنگستانمدلی برای پیشبینی سهم هریک از شیوههای حملونقل موجود از تعداد کل نفرسفرها
مدللغتنامه دهخدامدل . [ م َ ] (ع ص ) مرد فرومایه . (منتهی الارب ). خسیس . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). || شیر (لبن ) خفته . (منتهی الارب ). اللبن الخاثر؛ شیر غلیظشده . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). مِدل . (متن اللغة).
مدللغتنامه دهخدامدل . [ م ِ ] (ع ص ) مرد باریک اندام کم گوشت . (منتهی الارب ). خفی الشخص قلیل اللحم .(متن اللغة). || مَدل . رجوع به مدل شود.
مدللغتنامه دهخدامدل . [ م ُ دِ ] (فرانسوی ، اِ) الگو. نمونه . (یادداشت مؤلف ). سرمشق . (فرهنگ فارسی معین ). || کتاب نقاشی که در مدارس دانش آموزان از روی آن طراحی و نقاشی کنند. || هر چیز و هرکس اعم از مجسمه و انسان و غیره که در برابر هنرمند قرار گیرد تا از روی آن نقاشی کند و یا مجسمه بسازد.
مدللغتنامه دهخدامدل . [ م ُ دِل ل ] (ع ص ) هادی . راهنما. (ناظم الاطباء). راهنمون . دلیل . (یادداشت مؤلف ). دلالت کننده . هدایت کننده . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از ادلال . رجوع به ادلال شود : مثنوی او چو قرآن مدل هادی بعضی و بعضی را مضل . <p class="a
تجنیس مذیللغتنامه دهخداتجنیس مذیل . [ ت َ س ِ م ُ ذَی ْ ی َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به تجنیس زاید شود.
کتابیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه فت] کتابی صحافیشده چاپشده، نشرشده، زیرطبع جیبی، بغلی، افستی، بیاض، مجلد، جلدشده، مذیل
درازدامنلغتنامه دهخدادرازدامن . [ دِ م َ ] (ص مرکب ) درازدامان . که دامن دراز دارد. طویل الذیل . (دهار): رِفَّل رداء مُذَیَّل ؛ چادر درازدامن . طَبَّة؛ جامه ٔ پیش گشاده ٔ درازدامن . (منتهی الارب ). تذییل ؛ درازدامن کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الصلحی ، مکنی به ابوالخطاب . او ادیبی فاضل و کاتبی نیکوخط و صاحب شعری رقیق و سائر در السنه است . ابوسعد در مذیل ذکر او آورده و این دو بیت از اشعار اوست :یا راقد العین عینی فیک ساهرةو فارغ القلب قلبی فیک ملاَّن انی اری منک عذب الثغر
مذللغتنامه دهخدامذل . [ م َ ذِ ] (ع ص ) مرد تنگدل به ستوه آمده ٔ بی آرام . (از منتهی الارب ). قلق . ضجور. (اقرب الموارد) (از متن اللغة). مذیل . (متن اللغة). || فاش کننده ٔ راز. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دهنده . (منتهی الارب ). آنکه مالی را که دارد به دیگران بذل کند و رازی را که
بحرفرهنگ فارسی عمید۱. دریا.۲. (ادبی) وزن شعر؛ مقیاس اوزان عروضی. Δ تعداد بحور شعر نوزده است: طویل، مدید، بسیط، وافر، کامل، هزج، رجز، رمل، منسرح، مضارع، مقتضب، مجتث، سریع، جدید، قریب، خفیف، مشاکل، تقارب (متقارب)، و تدارک (متدارک). غیر از این بحور یازده بحر دیگر هم بعضی عروضیان افزودهاند که عبارت است از: عر
تجنیس مذیللغتنامه دهخداتجنیس مذیل . [ ت َ س ِ م ُ ذَی ْ ی َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به تجنیس زاید شود.