مرتجعلغتنامه دهخدامرتجع. [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) بازگردنده . بازگشت کننده . (فرهنگ فارسی معین ). نعت فاعلی است از ارتجاع . رجوع به ارتجاع در تمام معانی آن شود. || آن که طرفدار آداب و سنن قدیمی است ، مقابل متجدد. (فرهنگ فارسی معین ). نامی است که در نیم قرن اخیر طرفداران انقلاب و تحولات شدید و سر
مرتجحلغتنامه دهخدامرتجح . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) گرداینده . مایل گردنده . (آنندراج ). مایل شده . میل کرده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتجاح به معنی مایل گردیدن . رجوع به ارتجاح شود. || متحرک به بالا و پائین و بسرعت و بدون اختیار در حین جنباندن . شتر که در رفتن بجنبد و بالا و پائین پرد.
مرتجةلغتنامه دهخدامرتجة. [ م ُ ت َ ج َ ] (ع ص ) أرض مرتجة؛ زمین بسیارگیاه . (منتهی الارب ). تأنیث مرتج است . رجوع به مُرتَج شود.
مرتجةلغتنامه دهخدامرتجة. [ م ُ ت َج ْ ج َ ] (ع ص ) تأنیث مرتج به معنی مضطرب و لرزان . (از متن اللغة). رجوع به مُرتَج ّ شود.
مرتزیلغتنامه دهخدامرتزی .[ م ُ ت َ ] (ع ص ) کم گردیده . نقصان پذیرفته . (آنندراج ). نعت فاعلی است از ارتزاء. رجوع به ارتزاء شود.
مرتجیلغتنامه دهخدامرتجی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) امیدوار. (یادداشت مرحوم دهخدا). پر از امید. (ناظم الاطباء). || ترسناک . پربیم . (ناظم الاطباء).
مرتجعانهلغتنامه دهخدامرتجعانه . [ م ُ ت َ ج ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) به شیوه ٔ مرتجعان . مقابل متجددانه . (فرهنگ فارسی معین ).
مرتجعانهفرهنگ مترادف و متضادارتجاعی، مرتجعوار، کهنهپرستانه، محافظهکارانه، واپسگرایانه، نوستیزانه ≠ متجددانه، روشنفکرانه، نوگرایانه
مرتجعانهلغتنامه دهخدامرتجعانه . [ م ُ ت َ ج ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) به شیوه ٔ مرتجعان . مقابل متجددانه . (فرهنگ فارسی معین ).
مرتجعانهفرهنگ مترادف و متضادارتجاعی، مرتجعوار، کهنهپرستانه، محافظهکارانه، واپسگرایانه، نوستیزانه ≠ متجددانه، روشنفکرانه، نوگرایانه