مرتفعلغتنامه دهخدامرتفع. [ م ُ ت َ ف َ ] (ع ص ) برداشته شده . (غیاث اللغات ). برشده . بررفته . (یادداشت مرحوم دهخدا). بلند کرده شده . برافراشته . بالا برده شده : نیت غزوی دیگر کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 273</spa
مرتفعلغتنامه دهخدامرتفع. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) بلند شونده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). بالا رونده . (فرهنگ فارسی معین ). || بلند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بلند کرده شده . برافراخته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به مرتَفَع شود. || از جای بیرون شونده . (غیاث ال
مرتفعفرهنگ فارسی عمید۱. رفعشده؛ برداشتهشده.۲. [قدیمی] برافراشتهشده؛ بلندکرده.۳. [قدیمی، مجاز] ارزشمند.
ایستگاه مرتفعhigh-altitude stationواژههای مصوب فرهنگستانایستگاه دیدبانی وضع هوا در ارتفاعی بالاتر از دوهزار متر که نشاندهندۀ وضع هوای تراز دریا نیست
مرتفع ساختنفرهنگ فارسی معین( ~. تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - برافراشتن ، بلند کردن . 2 - برطرف کردن ، از بین بردن ، رفع شده .
ایستگاه مرتفعhigh-altitude stationواژههای مصوب فرهنگستانایستگاه دیدبانی وضع هوا در ارتفاعی بالاتر از دوهزار متر که نشاندهندۀ وضع هوای تراز دریا نیست
ایستگاه مرتفعhigh-altitude stationواژههای مصوب فرهنگستانایستگاه دیدبانی وضع هوا در ارتفاعی بالاتر از دوهزار متر که نشاندهندۀ وضع هوای تراز دریا نیست