مرتهن

mortahan

معنی

۱. چیزی که به رهن‌گرفته‌شده؛ چیزی که در گرو باشد؛ گروگان.
۲. کسی یا چیزی که مقید و دربند امری باشد.

مترادف

۱. درگرو، رهین، مرهون
۲. گروگان

جست‌وجوی دقیق

مرتهن

لغت‌نامه دهخدا

مرتهن . [ م ُ ت َ هََ ] (ع ص ) رهن . (متن اللغة). رهین . گروی . (منتهی الارب ). به گرو گرفته شده . مقید. در گرو. گروگان . در بند گرو کرده : ای به همه خوبی و نیکی سزاای به هوای تو جهان مرتهن . فرخی .ذاکر فضل تو و مر

مرتهن

لغت‌نامه دهخدا

مرتهن . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) آن که به رهن می گیرد. (از متن اللغة). آخذالرهن . (از اقرب الموارد). گرو گیرنده . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رهن ستاننده . (فرهنگ فارسی معین ). نعت فاعلی است از ارتهان . رجوع به ارتهان شود. || گرودهنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).<

مرتهن

دیکشنری عربی به فارسی

مرتهن , گروگير , بنگاه رهني , وام ده

مرتهن

فرهنگ فارسی عمید

رهن‌گیرنده؛ گروگیرنده.

مرتهن

فرهنگ فارسی عمید

۱. چیزی که به رهن‌گرفته‌شده؛ چیزی که در گرو باشد؛ گروگان.۲. کسی یا چیزی که مقید و دربند امری باشد.

جست‌وجوی هم‌آوا

مرثعن

لغت‌نامه دهخدا

مرثعن .[ م ُ ث َ ع ِن ن ] (ع ص ) ابر فروافکنده دامنها . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارثعنان . رجوع به ارثعنان شود. || مسترخی . جاء مرثعناً؛ مسترخیاً. (متن اللغة).

ادعای مرتهن بر ملک

دیکشنری فارسی به انگلیسی

mortgage

مرتن

لغت‌نامه دهخدا

مرتن . [ م ُ رَت ْ ت َ ] (ع ص ) نان به پیه آگنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). پیه آکنده . (مهذب الاسماء). رجوع به مرتنة شود.

مرتین

لغت‌نامه دهخدا

مرتین . [ م َرْ رَ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ مَرَّة. دوبار. دو دفعه . رجوع به مَرَّة شود.

مرتین

لغت‌نامه دهخدا

مرتین . [ م ِرْ رَ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ مرة. مرةالصفراء و مرةالسوداء. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مُرة شود. || لقی منه المرتین ؛ دید از وی سختی ها و تلخی ها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).