مرتکبلغتنامه دهخدامرتکب . [ م ُ ت َ ک ِ ](ع ص ) با تهور به کاری درآینده . (از اقرب الموارد). شروع کننده در کاری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آغازنده . مشغول شونده . (ناظم الاطباء). || سوارشونده . (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ). برنشیننده . (ناظم الاطباء). || به عمل آورنده . (غیاث اللغات ). بجا آ
مرتقبلغتنامه دهخدامرتقب . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) بالا برآینده . (از آنندراج ). نعت فاعلی است از ارتقاب . رجوع به ارتقاب شود. || دیده بانی کننده . (آنندراج ). نگاهبان . محافظ. پاسبان . مراقب . چشم دارنده . (ناظم الاطباء). که نظر بر چیزی گمارد و مترصد باشد . (از متن اللغة).
commitsدیکشنری انگلیسی به فارسیمرتکب می شود، سپردن، مرتکب شدن، اعزام داشتن برای، متعهدبانجامامری نمودن