مرجلغتنامه دهخدامرج . [ م َ ] (اِ) مرز. (اوبهی ) (جهانگیری ). زمین . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). رجوع به معنی بعدی شود. || مرز. زمین کشت زار. (رشیدی ) (انجمن آرا). زمینی را گویند که کنارهای آن را بلند ساخته در درون آن چیزی بکارند. (برهان قاطع). چراگاه . مرغزار. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (جها
مرجلغتنامه دهخدامرج . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میمنه بخش شهر بابک شهرستان یزد، در 49 هزارگزی شمال شرقی راه نجف آباد به فیض آباد و شهر بابک ، در منطقه کوهستانی معتدل واقع و دارای 343 تن سکنه است . آبش از قنات . محصولش
مرجلغتنامه دهخدامرج . [ م َ ] (ع اِ) چراگاه . (منتهی الارب ). ج ، مروج . رجوع به مدخل قبل ، معنی دوم شود. || (مص ) به چرا گذاشتن ستور. (تاج المصادربیهقی ) (از زوزنی ) (منتهی الارب ). به چرا سر دادن دواب . (برهان قاطع). به چرا یله کردن وفرستادن شتر و غیر آن را. چرا کردن . چریدن . (از متن اللغ
مرجلغتنامه دهخدامرج . [ م َ رَ ] (ع ص ) شتران بر سر خود به چرا گذاشته . (منتهی الارب ). شترانی که بدون راعی و چراننده ای چرا کنند. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). واحد و جمع در آن یکسان است . گویند: بعیر مرج و ابل مرج . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) قلق . اضطراب . (متن اللغة) (اقرب الموارد
مریشلغتنامه دهخدامریش . [ م َ ] (ع ص ، اِ) تیر پَر نهاده . (منتهی الارب ). تیر که برآن پرنهاده باشند تا چون پرنده آن را به هوا برد. (از اقرب الموارد). || ما له أقَذﱡ ولا مریش ؛ یعنی او را نه چیزی و نه مالی و نه قومی است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و رجوع به مُرَیَّش شود.
مریشلغتنامه دهخدامریش . [ م ُ رَی ْ ی َ ] (ع ص ،اِ) نعت مفعولی از مصدر ترییش . رجوع به ترییش شود. || تیر پَر نهاده . (منتهی الارب ). تیر که بر آن پر نهند تا چون پرنده آن را به هوا برد. (از اقرب الموارد). و رجوع به مَریش شود. || شتر بسیارپشم و کم گوشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چاد
مرزلغتنامه دهخدامرز. [ م َ ] (اِ) سرحد. (لغت فرس اسدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (رشیدی ).دربند. ثغر. حد. خط فاصل میان دو کشور : بیایید یکسر به درگاه من که بر مرز بگذشت بدخواه من . دقیقی .بر مرز بنشاند یک مرزبان بدان تا نسازند
مرزلغتنامه دهخدامرز. [ م َ ] (ع اِ) عیب . زشتی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کلمه ٔ فارسی معرب است به معنی : حباس که بدان آب را حبس کنند و نگه دارند.(از متن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به مرز به معنی برآمدگی اطراف کرت زراعت شود. || (مص ) چنگول گرفتن نه سخت . (زوزنی ). به چنگل گرفتن
مرزلغتنامه دهخدامرز. [ م ُ ] (اِ) مقعد. (برهان قاطع) (رشیدی ) (انجمن آرا). نشستگاه . (اوبهی ) (برهان قاطع). سوراخ مقعد. (غیاث اللغات ). مخرج سفلی . سوراخ کون از انسان و حیوانات . (برهان قاطع). آلست . دبر : مرزش اندرخورد کیر لیوکی معاشری (از
مرجوسلغتنامه دهخدامرجوس . [ م َ ] (ع ص ) رجس . آلوده و ناپاک . پلید. (از متن اللغة). نعت است از رجاسة ورجس . رجوع به رجس شود.
مرجوحیتلغتنامه دهخدامرجوحیت . [ م َ حی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) رجحان . برتری . (ناظم الاطباء). (از مرجوح + یت علامت مصدر جعلی ) مرجوح بودن . رجوع به مرجوح شود.
مرجعةلغتنامه دهخدامرجعة. [ م ُ ج ِ ع َ ] (ع ص ) سفرة مرجعة؛ که در آن ثواب و عاقبت نیک باشد. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
مرجانهلغتنامه دهخدامرجانه . [ م َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه ؛ در 16هزارگزی شرق تربت حیدریه و 12هزارگزی شرق راه تربت حیدریه به مشهد در دامنه معتدل هوائی واقع و دارای <span class="hl"
مرجوسلغتنامه دهخدامرجوس . [ م َ ] (ع ص ) رجس . آلوده و ناپاک . پلید. (از متن اللغة). نعت است از رجاسة ورجس . رجوع به رجس شود.
مرجوحیتلغتنامه دهخدامرجوحیت . [ م َ حی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) رجحان . برتری . (ناظم الاطباء). (از مرجوح + یت علامت مصدر جعلی ) مرجوح بودن . رجوع به مرجوح شود.
مرجعةلغتنامه دهخدامرجعة. [ م ُ ج ِ ع َ ] (ع ص ) سفرة مرجعة؛ که در آن ثواب و عاقبت نیک باشد. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
مرجان آبادلغتنامه دهخدامرجان آباد. [م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی . شهرستان گنبد قابوس . در ده هزارگزی شرق گنبد و 2 هزارگزی راه مینودشت ، در دشت معتدل هوائی واقع و دارای یکصد تن سکنه است . آبش از چاه و محصولش غلات و حبوبات و صیفی و شغل مردمش زراعت
مرجانهلغتنامه دهخدامرجانه . [ م َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه ؛ در 16هزارگزی شرق تربت حیدریه و 12هزارگزی شرق راه تربت حیدریه به مشهد در دامنه معتدل هوائی واقع و دارای <span class="hl"
دایمرجلغتنامه دهخدادایمرج . [ م َ ] (اِخ ) نام موضعی بوده است ظاهراً میان همدان و کاشان و آنجا مصاف افتاده است میان سلطان مسعود سلجوقی و المسترشد باﷲ خلیفه ٔ عباسی و مسترشد گرفتار لشکریان مسعود گشته و بمراغه افتاده و در این شهر بدست گروهی از ملاحده کشته شده است . (از مجمل التواریخ و القصص ص <sp
جوزالمرجلغتنامه دهخداجوزالمرج . [ ج َ زُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) از داروهاست . (ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). تخم کاکنج . (برهان قاطع).
سمرجلغتنامه دهخداسمرج .[ س َ م َرْ رَ ] (معرب ، مص ) مأخوذ از سه مرة فارسی .سه بار خراج گرفتن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). سمرجة. (ناظم الاطباء). || (اِ) نام روزی که در آن خراج را نقد کنند. (ناظم الاطباء).
شمرجلغتنامه دهخداشمرج . [ ش َ م َرْ رَ ] (ع اِ) روزی است در عجم که در آن سه بار خراج گیرند و سمرج عربی از آن مأخوذ است . (از المعرب جوالیقی ص 184). رجوع به شمره و سمرج شود.
شمرجلغتنامه دهخداشمرج . [ ش ُ رُ ] (ع اِ) جامه و جل نازک و تنک بافته . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جامه ٔ باریک . (مهذب الاسماء).