مرجوملغتنامه دهخدامرجوم . [ م َ ] (اِخ ) قربانگاهی است حاجیان را در بادیه . (منتهی الارب ) (از متن اللغة).
مرجوملغتنامه دهخدامرجوم . [ م َ ] (ع ص ) سنگسار کرده شده . (غیاث اللغات ). رجیم . که بر او سنگباران کنند. که سنگسارش کرده باشند. (از متن اللغة). نعت مفعولی است از رجم و رجوم . رجوع به رجم شود. || رانده شده . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). مهجور. ملعون . مطرود. رجیم . (متن اللغة). مورد شتم و قذ
مرزوملغتنامه دهخدامرزوم . [ م َ ] (ع ص ) بر جای مانده از بیماری . (ناظم الاطباء). رجوع به رزام و رزوم شود.
مرجاملغتنامه دهخدامرجام . [ م ِ ] (ع ص ) شتری که دراز کشد گردن خود را در رفتار یا سخت سیر. (منتهی الارب ). که گردنش را وقت رفتن دراز کند یا شدیدالسیر. (ازمتن اللغة). || شتری که در رفتن با سم خودسنگریزه ها انگیزد. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
مرجملغتنامه دهخدامرجم . [ م ُ رَج ْ ج َ ] (ع ص )حدیث مرجم ؛ سخن که بر حقیقت آن آگهی نشود. (منتهی الارب )، لایوقف علی حقیقته . (اقرب الموارد) (متن اللغة).
مرجملغتنامه دهخدامرجم . [ م ِ ج َ ] (ع ص ) فرس مرجم ؛ اسبی که به سم خود زمین را رجم کند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || رجل مرجم ؛ مرد قوی و سخت که گویا آلت رجم دشمن است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شدیدالوطء. از اسبان . (از اقرب الموارد)
مرجومکلغتنامه دهخدامرجومک . [ م َ م َ ] (اِ) عدس . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مرجمک . مرجو. عدس . بلسن . دانچه . نسک . (یادداشت مؤلف ). نیز رجوع به مرجو و مرجمک شود. || مرجاموک ؛ یعنی دانه ٔ سیاه به میان کافور که آن را سیاه تخمه نیز گویند. (یادداشت مؤلف ).
سخوطلغتنامه دهخداسخوط. [ س َ ] (ع ص )مکروه . (غیاث ) (آنندراج ). بدین معنی در اقرب الموارد و منتهی الارب مسخوط آمده است . || در بیت زیر بمعنی نفرین شده و ملعون آمده است : همچنان کَاصحاب فیل و قوم لوطکردشان مرجوم چون خود آن سخوط.مثنوی .
رجیملغتنامه دهخدارجیم . [ رَ ] (ع ص )رانده شده . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ). رانده . (ترجمان ترتیب عادل ص 2) (دهار). رانده از درگاه خدای تعالی . (مهذب الاسماء) رانده . مردود. مرجوم . شوم . مشئوم . مشئومه . میشوم . میشومه . ملعون . ملعونه
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیعالزمان همدانی و مکنی به ابوالفضل . یاقوت در معجم الادباء(چ مارگلیوث ج 1 ص 94 ببعد) آرد: ابوشجاع شیرویه بن شهردار در تاریخ همدان آورده است که احمدبن
مرجومکلغتنامه دهخدامرجومک . [ م َ م َ ] (اِ) عدس . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مرجمک . مرجو. عدس . بلسن . دانچه . نسک . (یادداشت مؤلف ). نیز رجوع به مرجو و مرجمک شود. || مرجاموک ؛ یعنی دانه ٔ سیاه به میان کافور که آن را سیاه تخمه نیز گویند. (یادداشت مؤلف ).