مرحبلغتنامه دهخدامرحب . [ م َ ح َ ] (اِخ ) معروف به مرحب خیبری یکی از سران یهود و رئیس یکی از قلعه های خیبر که در سال هفتم هجرت در جنگ خیبر با علی علیه السلام نبرد کرد و به دست آن حضرت کشته شد : منم شیردل مرحب خیبری که با چرخ عار آیدم همسری .<p class="autho
مرحبلغتنامه دهخدامرحب . [ م َ ح َ ] (ع مص ) فراخ شدن . (دستور الاخوان ) (غیاث اللغات ) (از منتخب اللغات ) (آنندراج ). || (اِمص ) فراخی . بزرگی . گشادی . وسعت . پهناوری . (ناظم الاطباء). سعة. (فرهنگ فارسی معین ). || (صوت ) در این بیت بجای مرحبا آمده است : می ربودی ر
مرعبلغتنامه دهخدامرعب . [ م ُ رَع ْ ع َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از ترعیب . رجوع به ترعیب شود. مقطع و بریده بریده . (از اقرب الموارد). || کوهان بریده . (منتهی الارب ).
مرعبلغتنامه دهخدامرعب . [ م ُ رَع ْ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترعیب . رجوع به ترعیب شود. || ترساننده . مخوف . آنکه کسی را بترساند. (از اقرب الموارد).
مرعبلغتنامه دهخدامرعب . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ارعاب به معنی ترسانیدن . ترساننده . مخوف . بیم کننده . مفزع .
مرهبلغتنامه دهخدامرهب . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ارهاب . ترساننده . (ناظم الاطباء). رجوع به ارهاب شود.
مرحبالغتنامه دهخدامرحبا. [ م َ ح َ ] (ع صوت ) کلمه ٔ ترحیب است . مرحبا و اهلا و سهلا. (از متن اللغة). این لفظ در عرب برای تعظیم مهمان گویند. (از غیاث اللغات ). خوش آمدی ! خیر مقدم ! بفرما! : چه گویمش گویمش چون بگذردالا یا نسیم الصبا مرحبا.
مرحباگولغتنامه دهخدامرحباگو. [ م َ ح َ ] (نف مرکب ) خوشامدگو. که به خوشی پذیرا شود. که با خوشروئی پذیرائی و دعوت کند : چه آیم بر پی مردان عالم کز آن سر مرحباگوئی ندارم . خاقانی .|| مشوق . که تحسین و تشویق کند. که مرحبا و بارک اﷲو آفری
مرحبةلغتنامه دهخدامرحبة. [ م َ ح َ ب َ ] (ع مص ) ترحیب . مرحبا گفتن . (از اقرب الموارد). ترحاب . (یادداشت مؤلف ). تهنیت گفتن . (ناظم الاطباء). رجوع به مرحبا و ترحیب شود.
مرحبیلغتنامه دهخدامرحبی . [ م َ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب است به مرحب . (از الانساب سمعانی ). رجوع به مرحب شود.
مرحبادیکشنری عربی به فارسیهالو (کلمه اي که در گفتگوي تلفني براي صدا کردن طرف بکار ميرود) , سلا م کردن , خوشامد , خوشامد گفتن , پذيرايي کردن , خوشايند
ذومرحبلغتنامه دهخداذومرحب . [ م َ ح َ ] (اِخ ) مرحب نام بتی بوده است به حضرموت و سادن آنرا ذامرحب می گفتند.
ذومرحبلغتنامه دهخداذومرحب . [ م َ ح َ ] (اِخ ) (آل ...) خاندانی است آل ذی مرحب بن ربیعةبن معاویةبن معدیکرب را بحضرموت و از این خاندان است وائل بن حجر صحابی . (یاقوت در معجم البلدان ذیل کلمه ٔ مظة) و ربیعةبن معدیکرب خادم بت مرحب بحضرموت بوده است . (منتهی الارب ).
حزنلغتنامه دهخداحزن . [ ح َ ] (اِخ ) راهی است میان مدینة و خیبر که در «المغازی » واقدی در جنگ خیبر و مرحب یاد شده است . (معجم البلدان ).
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عساکربن مرحب بن عوام بطایحی ضریر، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی بطایحی شود.
مرحبالغتنامه دهخدامرحبا. [ م َ ح َ ] (ع صوت ) کلمه ٔ ترحیب است . مرحبا و اهلا و سهلا. (از متن اللغة). این لفظ در عرب برای تعظیم مهمان گویند. (از غیاث اللغات ). خوش آمدی ! خیر مقدم ! بفرما! : چه گویمش گویمش چون بگذردالا یا نسیم الصبا مرحبا.
مرحباگولغتنامه دهخدامرحباگو. [ م َ ح َ ] (نف مرکب ) خوشامدگو. که به خوشی پذیرا شود. که با خوشروئی پذیرائی و دعوت کند : چه آیم بر پی مردان عالم کز آن سر مرحباگوئی ندارم . خاقانی .|| مشوق . که تحسین و تشویق کند. که مرحبا و بارک اﷲو آفری
مرحبةلغتنامه دهخدامرحبة. [ م َ ح َ ب َ ] (ع مص ) ترحیب . مرحبا گفتن . (از اقرب الموارد). ترحاب . (یادداشت مؤلف ). تهنیت گفتن . (ناظم الاطباء). رجوع به مرحبا و ترحیب شود.
مرحبیلغتنامه دهخدامرحبی . [ م َ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب است به مرحب . (از الانساب سمعانی ). رجوع به مرحب شود.
مرحبادیکشنری عربی به فارسیهالو (کلمه اي که در گفتگوي تلفني براي صدا کردن طرف بکار ميرود) , سلا م کردن , خوشامد , خوشامد گفتن , پذيرايي کردن , خوشايند
حصن مرحبلغتنامه دهخداحصن مرحب . [ ح ِ ن ِ م َ ح َ ] (اِخ ) نام یکی از قلاع خیبر. (امتاع الاسماع ج 1 ص 314).
ذومرحبلغتنامه دهخداذومرحب . [ م َ ح َ ] (اِخ ) القیل الحضرمی . یکی از اذواء و اقیال که شمشیری معروف داشته است بنام ذواد.
ذومرحبلغتنامه دهخداذومرحب . [ م َ ح َ ] (اِخ ) مرحب نام بتی بوده است به حضرموت و سادن آنرا ذامرحب می گفتند.
ذومرحبلغتنامه دهخداذومرحب . [ م َ ح َ ] (اِخ ) (آل ...) خاندانی است آل ذی مرحب بن ربیعةبن معاویةبن معدیکرب را بحضرموت و از این خاندان است وائل بن حجر صحابی . (یاقوت در معجم البلدان ذیل کلمه ٔ مظة) و ربیعةبن معدیکرب خادم بت مرحب بحضرموت بوده است . (منتهی الارب ).