مردودهفرهنگ فارسی عمید۱. (فقه) ویژگی زن طلاقدادهشده که به خانۀ پدر بازگشته است.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] تاریک و متروک.
مردودةلغتنامه دهخدامردودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) تأنیث مردود. رجوع به مردود شود. || زنی طلاق داده . (مهذب الاسماء). زن مطلقه که به خانه ٔ پدر و مادر خود بازگردد. (منتهی الارب ). مطلقه . رُدَّی . (از متن اللغة). || (اِ) ستره . (منتهی الارب ). استره . زیرا که به سوی دسته ٔ خود بازگردانیده می شود. (م
مرضوضةلغتنامه دهخدامرضوضة. [ م َ ض َ ] (ع ص ) تأنیث مرضوض . رجوع به مرضوض و رض شود. أرض مرضوضة؛ زمین کوفته شده و ساخته شده با سنگ ریزه . (ناظم الاطباء).
مرذوذةلغتنامه دهخدامرذوذة. [ م َذَ ] (ع ص ) ارض مرذوذة، مرذ، مرذة. (متن اللغة)؛ زمینی که بر آن باران نرمه باریده . رجوع به مُرذ شود.
مردودیلغتنامه دهخدامردودی . [ م َ ] (حامص ) مطرودی . رد شدن . مقابل مقبولی . مردود بودن یا مردود شدن . رجوع به مردود شود. || (ص نسبی ) مردود. از جمله ردشدگان .
مردودةلغتنامه دهخدامردودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) تأنیث مردود. رجوع به مردود شود. || زنی طلاق داده . (مهذب الاسماء). زن مطلقه که به خانه ٔ پدر و مادر خود بازگردد. (منتهی الارب ). مطلقه . رُدَّی . (از متن اللغة). || (اِ) ستره . (منتهی الارب ). استره . زیرا که به سوی دسته ٔ خود بازگردانیده می شود. (م
مرجوعلغتنامه دهخدامرجوع . [ م َ ] (ع ص ) بازگردانیده . برگردیده . (آنندراج ). بازگشت داده شده . برگردانده شده . نعت مفعولی است از رجع. رجوع به رجع شود. || بازخوانده شده . رجوع به معنی قبلی شود. رجوع شده . (ناظم الاطباء). ارجاع شده . محول . حواله شده .- مرجوع الیه ؛
حلولیةلغتنامه دهخداحلولیة. [ ح ُ وی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از صوفیه . (کشف المحجوب هجویری ). فرقه ای از دو فرقه ٔ مذهب صوفیه . (بیان الادیان ). آنانکه گمان برند ذات باری تعالی در تن آدمی حلول تواند کرد. مقابل اتحادی . حلولیان معتقدند که روح حق تعالی در آدم و پیغمبران و امامان حلول کند و در علی و
استرهلغتنامه دهخدااستره . [ اُ ت ُ رَ / رِ ] (اِ) آلتی است که بدان سر تراشند و بعربی موسی گویند. (برهان ). چون موی سر را بدان بسترند یعنی پاک و محو سازند، به این اسم موسوم است . (انجمن آرا). موسی . (منتهی الارب ). محلق . مِحلَقه . حنفاء. (منتهی الارب ). تیغ. ت
راجعلغتنامه دهخداراجع. [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) زنی که شوهرش بمیرد و او بخانه ٔ مادر و پدر خود بازگردد و اما این چنین مطلقه را مردوده گویند. || مرغ که از گله ٔ خود بازگردد. || ناقه که دم بردارد. و ماده خر که دم بردارد و کمیز بطوری اندازد که آبستن نماید و چنان نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم