مرشدلغتنامه دهخدامرشد. [ م ُ ش ِ ] (اِخ ) فرزند علی بن مقلدبن نصربن منقذ، مکنی به ابوسلامه و مشهور به ابن منقذ، از امرای آل منقذ در شیزر نزدیکی حماة. مردی ادیب بود و به سال 460 هَ . ق . در حلب متولد شد و به اصفهان و بغداد سفر نمود. بعد از مرگ نصربن علی حاکم ش
مرشدلغتنامه دهخدامرشد. [ م ُ ش ِ ](ع ص ، اِ) نعت فاعلی است از مصدر ارشاد. راه راست نماینده . (غیاث ) (آنندراج ). هدایت کننده . (از اقرب الموارد). ارشادکننده . دلیل . رهبر. رهنمون . راهنما. هادی . راهبر. دستگیر : ... من یهداﷲ فهو المهتدو من یضلل فلن تجد له ولیاً مرشداً.
مرشدلغتنامه دهخدامرشد. [م ُ ش َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ارشاد. راهنمایی شده . راه یافته . راهبری گشته . و رجوع به ارشاد شود.
مرشدفرهنگ فارسی عمید۱. راهنما؛ رهبر.۲. (تصوف) پیر.۳. (ورزش) در زورخانه، کسی که با آواز و ضرب حرکت ورزشکاران را هدایت میکند.
مرشتلغتنامه دهخدامرشت . [ م ِ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیوی بخش سنجبد شهرستان هروآباد. در 15هزارگزی شمال مرکزی سنجبد و 8 هزارگزی راه هروآباد به اردبیل و در منطقه ٔ کوهستانی سردسیر واقع و دارای
مرستلغتنامه دهخدامرست . [ م َ رَ ] (فعل نفرینی ) از ادات نفرین و صیغه ٔ نهی از مصدر رَستن . مماناد! (جهانگیری ). نماند و معدوم شود! (برهان ). کلمه ٔ نفرین یعنی مماناد و معدوم شواد! (ناظم الاطباء). رها مشواد! نجات نیاباد! : سرا و باغ چو بی کتخدای خواهد ماندگل بن
مرصدلغتنامه دهخدامرصد. [ م َ ص َ ] (ع اِ) جای نگاه داشت . (منتهی الارب ). جای نگاه داشتن و موضع چشم داشت و انتظار چیزی . (غیاث ). رصدگاه . (از اقرب الموارد). مرصاد. (دهار). ج ، مَراصد.(اقرب الموارد) : ... واقعدوا لهم کل مرصد فان تابوا و أقاموا الصلاة و آتوا الزکاة فخل
مرشدونلغتنامه دهخدامرشدون . [ م ُ ش َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مرشد در حالت رفعی (درفارسی رعایت این قاعده نشود). رجوع به مرشَد شود.
مرشدونلغتنامه دهخدامرشدون . [ م ُ ش ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مرشد در حالت رفعی (درفارسی رعایت این قاعده نشود). رجوع به مرشِد شود.
مرشدآبادلغتنامه دهخدامرشدآباد. [ م ُش ِ ] (اِخ ) مزرعه ای است از دهستان سمیرم پایین بخش حومه ٔ شهرستان شهرضا. واقع در 31هزارگزی جنوب شهرضا و کنار راه ماشین رو اسفرجان به شهرضا. این مزرعه جزءاسفرجان می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1
مرشداتلغتنامه دهخدامرشدات . [ م ُ ش َ ] (ع ص ، اِ) ج ِمرشدة، تأنیث مرشد. رجوع به مرشَدة و مرشَد شود.
مرشدونلغتنامه دهخدامرشدون . [ م ُ ش َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مرشد در حالت رفعی (درفارسی رعایت این قاعده نشود). رجوع به مرشَد شود.
مرشدونلغتنامه دهخدامرشدون . [ م ُ ش ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مرشد در حالت رفعی (درفارسی رعایت این قاعده نشود). رجوع به مرشِد شود.
مرشدآبادلغتنامه دهخدامرشدآباد. [ م ُش ِ ] (اِخ ) مزرعه ای است از دهستان سمیرم پایین بخش حومه ٔ شهرستان شهرضا. واقع در 31هزارگزی جنوب شهرضا و کنار راه ماشین رو اسفرجان به شهرضا. این مزرعه جزءاسفرجان می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1
مرشداتلغتنامه دهخدامرشدات . [ م ُ ش َ ] (ع ص ، اِ) ج ِمرشدة، تأنیث مرشد. رجوع به مرشَدة و مرشَد شود.