مرشوقلغتنامه دهخدامرشوق . [ م َ] (ع ص ) نعت مفعولی از رشق . رجوع به رَشق شود. || انداخته شده (تیر) (یادداشت مرحوم دهخدا).
مرصقلغتنامه دهخدامرصق . [ م ُ ص َ ] (ع ص ) جوز مرصق ؛ گردکان که بیرون آوردن مغزش دشوار باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرسغلغتنامه دهخدامرسغ. [ م ُ رَس ْ س َ ] (ع ص ) اسم مفعول است از مصدر ترسیغ در تمام معانی کلمه . رجوع به ترسیغ شود. || رأی مرسغ؛ رای سست ونادرست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مرسغلغتنامه دهخدامرسغ. [ م ُ رَس ْ س ِ ] (ع ص ) اسم فاعل است از مصدر ترسیغ در تمام معانی کلمه . رجوع به ترسیغ شود.
راشقلغتنامه دهخداراشق . [ ش ِ ] (ع ص ) تیراندازنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تیرانداز. (از اقرب الموارد). || کماندار. || کمانکش . || تیزنگرنده . || تیر بنشانه زده شده . (ناظم الاطباء).- سهم راشق ؛ یعنی مرشوق ، یعنی انداخته شده . (یادداشت مؤلف ).