مرصادلغتنامه دهخدامرصاد. [ م ِ ] (ع اِ) راه . (منتهی الارب ). طریق . (اقرب الموارد). راه فراخ . (دهار) (غیاث ) (ترجمان القرآن جرجانی ). مَرصَد. ج ، مَراصید. (لاروس عربی ) (المنجد). || راهی که در او نگاهبان باشد. (دهار). دیده گاه . دیده گه . رصدگاه . (یادداشت مرحوم دهخدا). جای دیده بان . گذرگاه
مِرْصَادِفرهنگ واژگان قرآنكمين گاه (کلمه رصد به معناي آماده شدن براي مراقبت است و مرصد و مرصاد به معناي آن محلي است که براي مراقبت در آنجا قرار بگيرند مانند عبارت "و اقعدوا لهم کل مرصد - براي دستگيري آنان در هر کمينگاهي به کمين بنشينيد . "البته مرصد به زمان كمين نشستن هم گفته مي شود ولي مرصاد فقط به مكان آن مي گويندمانند عب
مرصودلغتنامه دهخدامرصود. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رصد. رجوع به رصد شود. چشم داشته شده . || از رصدمعلوم کرده شده . (ناظم الاطباء). || أرض مرصود؛ نعت است از رصد، و رصد به معنی یک بار رسیدن باران است زمین را. (منتهی الارب ). رجوع به مرصدة شود.
کمینفرهنگ مترادف و متضاد۱. بزنگاه، کمینگاه، مرصاد، مکمن، نخیز، نخیزگاه ۲. ترصد، مخفیشدن ۳. کمترین، کوچکترین ۴. ناتمام، ناقص ۵. پست، حقیر، دون
مِرْصَادِفرهنگ واژگان قرآنكمين گاه (کلمه رصد به معناي آماده شدن براي مراقبت است و مرصد و مرصاد به معناي آن محلي است که براي مراقبت در آنجا قرار بگيرند مانند عبارت "و اقعدوا لهم کل مرصد - براي دستگيري آنان در هر کمينگاهي به کمين بنشينيد . "البته مرصد به زمان كمين نشستن هم گفته مي شود ولي مرصاد فقط به مكان آن مي گويندمانند عب