مرغ آغاللغتنامه دهخدامرغ آغال . [ م ُ ] (اِ مرکب ) جای باش مرغان . (آنندراج ). قفس ماکیان . (ناظم الاطباء) : گویند روستایی را بازی به دست افتاد بنا بر عدم وقوف و مهارت این فن در مرغ آغال با ماکیانی چند سر داده ، سر آن را محکم کرد. (نصیرای همدانی از آنندراج ).
گمرکلغتنامه دهخداگمرک . [ گ ُ رُ ] (اِ) باژ. باج . مَکس . کلمه گمرک بنابر مشهور از ریشه ٔ یونانی کوم مرکس یا کومرکی و به معنی حقوقی است که بر کالا و مال التجاره تعلق می گیرد و به عقیده ٔ بعضی از نویسندگان پس از فتح قسطنطنیه دولت عثمانی این واژه را از زبان یونانی اخذ و با تلفظ ترکی ، یعنی کومر
مرکلغتنامه دهخدامرک . [ م ُ رَک ک ] (ع ص ) أرض مرک علیها؛ زمین «رک » و باران ریزه رسیده . (منتهی الارب ).
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برخوار بخش حومه شهرستان اردستان ؛ در 48هزارگزی جنوب اردستان ، در منطقه کوهستانی معتدل واقع و دارای 122تن سکنه است . آبش از قنات محصولش غلات و حبوبات شغل مردمش زراعت است
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند. آب آن از قنات و چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنار رودخانه شهرستان کلپایگان در 14 هزارگزی شمال کلپایگان و یکهزار گزی غرب راه گلپایگان به خمین ، با 124 تن سکنه . آبش از قنات و محصولش غلات ، لبنیات ، پنبه و شغل مردمش
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برخوار بخش حومه شهرستان اردستان ؛ در 48هزارگزی جنوب اردستان ، در منطقه کوهستانی معتدل واقع و دارای 122تن سکنه است . آبش از قنات محصولش غلات و حبوبات شغل مردمش زراعت است
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند. آب آن از قنات و چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنار رودخانه شهرستان کلپایگان در 14 هزارگزی شمال کلپایگان و یکهزار گزی غرب راه گلپایگان به خمین ، با 124 تن سکنه . آبش از قنات و محصولش غلات ، لبنیات ، پنبه و شغل مردمش
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م َ ] (اِخ ) ظاهراًمرو باشد یعنی شهر معروف خراسان و این جز مرغی است که فردوسی با دنبر و مای می آورد که ظاهراً در هندوستان است . دلیل دیگری که مرغ همان مرو است اینکه مرغاب نام رودی است که از پهلوی مرو می گذرد و آن را «مرو رود» هم می گویند. پس مَرغ و «مرو» یکی است . (از
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م َ ] (اِخ ) نام شهری از هندوستان . نام این شهر در آثار منظوم فارسی غالباً با کشمیر و مای و کابل و دنبر (دنپر = دنپور) آمده است و بدین ترتیب باید از شهرهای غربی شبه قاره ٔ هند باشد : توئی پهلوان جهان کدخدای بفرمان تو دنبر و مرغ و مای .<
دان مرغلغتنامه دهخدادان مرغ . [ ن ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چینه . دانه که بمرغان دهند. || ته غربالی . ته غربیلی . فضول از دانه های مختلف که از بوجاری گندم و جو و حبوب دیگر بدست آید. زیرغربالی . حصل . حصالة. || برف خوره . تگرگهای ریزه در زمستان پس از برف . تگرگ ریز چون ماشی و خردتر که گاه
دمرغلغتنامه دهخدادمرغ . [ دُ م َ رِ ] (ع ص ، اِ) مرد بسیار سرخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
پیل مرغلغتنامه دهخداپیل مرغ . [ م ُ ] (اِ مرکب ) مرغی که از بالای منقار او پوستی مانند خرطوم فیل آویخته است . (برهان ). دجاجه ٔ مصریه که از منقار او خرطومی آویخته و خرطوم و گردن او هر لحظه به رنگی نماید. (انجمن آرا). پیروج . بوقلمون . فیلمرغ . شوار. شوال . شوالک . (برهان ). ابوبراقش . (برهان ، ذ
چنگال مرغلغتنامه دهخداچنگال مرغ . [ چ َ ل ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پنجه ٔ مرغ . دست و پای مرغ . مِخلب . (یادداشت مؤلف ).
چنگ مرغلغتنامه دهخداچنگ مرغ . [چ َ گ ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چنگال مرغ . || زین پوش . (اشتینگاس ص 401) (ناظم الاطباء).