مرفوعلغتنامه دهخدامرفوع . [ م َ] (ع مص ، اِ) نوعی از دویدن ، و آن مصدر است چون مجلود و معقول : هذه دابة لیس لها مرفوع . (از منتهی الارب ). دویدنی است کمتر از حُضر. (از اقرب الموارد). || بالاترین و سریعترین حرکت . (از اقرب الموارد). || (ص ) نعت مفعولی از رفع. رجوع به رفع شود. || بلند داشته شده
مرفوعفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در نحو عربی، ویژگی کلمهای که آخر آن حرکت ضمه داشته باشد.۲. (ادبی) در عروض، ویژگی پایهای که در آن مستفعلن به فاعلن تغییر یافته باشد.۳. [قدیمی] ازبینرفته؛ رفعشده.۴. [قدیمی] بلندشده؛ بالابردهشده.
مرفوعفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - رفع شده ، برداشته شده . 2 - کلمة عربی که آخر آن حرکت ضمه داشته باشد.
حدیث مرفوعلغتنامه دهخداحدیث مرفوع . [ ح َ ث ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حدیثی است که یکی از صحابه از قول رسول صلی اﷲ علیه و سلم خبر دهد. (تعریفات سیدشریف جرجانی ). و رجوع به احادیث مرفوعه شود.
مرافاءةلغتنامه دهخدامرافاءة. [ م ُ ف َ ءَ ] (ع مص ) مدارا کردن با کسی . (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء). || وداد و دوستی ورزیدن در معامله . (از متن اللغة). دوستانه و با سازواری معامله کردن : رافأه فی البیع؛ حاباه فیه و داراه . (از اقرب الموارد).
مرافاةلغتنامه دهخدامرافاة. [ م ُ ] (ع مص ) مدارا نمودن . (منتهی الارب ). موافقت کردن و سازواری نمودن . (از ناظم الاطباء): رافاه ؛ حاباه و داراه . (متن اللغة). موافقت کردن . رِفاء. (از اقرب الموارد).
مرفوعةلغتنامه دهخدامرفوعة. [ م َ ع َ ] (ع ص ) تأنیث مرفوع ، که نعت مفعولی است از مصدر رفع. رجوع به مرفوع و رفع شود.- احادیث مرفوعة ؛ حدیثهای مرفوع ، مرفوع از احادیث . رجوع به مرفوع و حدیث شود.|| بالا برده شده . بلند داشته و برداشته شده و برافراشته <span class="h
مرفوعاتلغتنامه دهخدامرفوعات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مرفوعة و مرفوع . رجوع به مرفوعة و مرفوع شود. || در اصطلاح نحو عربی ، مواردی که اسم در آن حالت مرفوع خوانده شود چون فاعل و نایب فاعل و مبتدا و خبر...
مرفوعةلغتنامه دهخدامرفوعة. [ م َ ع َ ] (ع ص ) تأنیث مرفوع ، که نعت مفعولی است از مصدر رفع. رجوع به مرفوع و رفع شود.- احادیث مرفوعة ؛ حدیثهای مرفوع ، مرفوع از احادیث . رجوع به مرفوع و حدیث شود.|| بالا برده شده . بلند داشته و برداشته شده و برافراشته <span class="h
حدیث مرفوعلغتنامه دهخداحدیث مرفوع . [ ح َ ث ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حدیثی است که یکی از صحابه از قول رسول صلی اﷲ علیه و سلم خبر دهد. (تعریفات سیدشریف جرجانی ). و رجوع به احادیث مرفوعه شود.
بشیرلغتنامه دهخدابشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن نهاس عبدی . عبدان وی را یاد کرده و حدیثی مرفوع با اسنادی بسیار ضعیف از او نقل کرده است . رجوع به الاصابة ج 1 ص 165 شود
جبرونلغتنامه دهخداجبرون . [ ج َ ] (اِخ ) ابن واقد الافریقی . وی محدث متهمی است ، و تنها دو روایت مرفوع نقل کرده که از لحاظ مفاد هم خالی از اشکال نیست . (از لسان المیزان ج 2 ص 94).
لختینهلغتنامه دهخدالختینه . [ ل َ ن َ ] (اِ) جایی بر ستونهای چوبین که از زمین بقدر هفت یا هشت گز بلند و مرفوع باشد و مردم بالای آن بخسبند تا از زحمت نمناکی زمین محفوظباشند. (آنندراج ). کَتام ، کُتام (در لهجه ٔ گیلان ).
خراشلغتنامه دهخداخراش . [ خ َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ زبیر او از جابر و جابر از ابن عباس این حدیث مرفوع را نقل می کند: اذا استلقی احدکم فلایضع رجله علی اخری . (از لسان المیزان ج 2 ص 396).
مرفوعاتلغتنامه دهخدامرفوعات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مرفوعة و مرفوع . رجوع به مرفوعة و مرفوع شود. || در اصطلاح نحو عربی ، مواردی که اسم در آن حالت مرفوع خوانده شود چون فاعل و نایب فاعل و مبتدا و خبر...
مرفوعةلغتنامه دهخدامرفوعة. [ م َ ع َ ] (ع ص ) تأنیث مرفوع ، که نعت مفعولی است از مصدر رفع. رجوع به مرفوع و رفع شود.- احادیث مرفوعة ؛ حدیثهای مرفوع ، مرفوع از احادیث . رجوع به مرفوع و حدیث شود.|| بالا برده شده . بلند داشته و برداشته شده و برافراشته <span class="h
حدیث مرفوعلغتنامه دهخداحدیث مرفوع . [ ح َ ث ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حدیثی است که یکی از صحابه از قول رسول صلی اﷲ علیه و سلم خبر دهد. (تعریفات سیدشریف جرجانی ). و رجوع به احادیث مرفوعه شود.