مرعونلغتنامه دهخدامرعون . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رعن . رجوع به رعن شود. از هوش بشده . سست . فروهشته از تابش آفتاب . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). از هوش بشده بر اثر آفتاب . کسی که دماغ او از آفتاب بدرد آمده و بدین سبب سست گشته و بیهوش شده باشد. (از اقرب الموارد).
مرهونلغتنامه دهخدامرهون . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رهن . رجوع به رهن شود. گروکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گروی . (منتهی الارب ). گروگان . گرو نهاده . رهین . مرتهن .- مرهون شدن ؛ رهین شدن : دل به هوی چون دهی ک
مرهونفرهنگ فارسی عمید۱. گرودادهشده؛ گرورفته.۲. [مجاز] کسی که دیگری بر او به واسطۀ کاری نیک حقی دارد.
مرهونلغتنامه دهخدامرهون . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رهن . رجوع به رهن شود. گروکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گروی . (منتهی الارب ). گروگان . گرو نهاده . رهین . مرتهن .- مرهون شدن ؛ رهین شدن : دل به هوی چون دهی ک
مرهونفرهنگ فارسی عمید۱. گرودادهشده؛ گرورفته.۲. [مجاز] کسی که دیگری بر او به واسطۀ کاری نیک حقی دارد.
مرهونلغتنامه دهخدامرهون . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رهن . رجوع به رهن شود. گروکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گروی . (منتهی الارب ). گروگان . گرو نهاده . رهین . مرتهن .- مرهون شدن ؛ رهین شدن : دل به هوی چون دهی ک
مرهونفرهنگ فارسی عمید۱. گرودادهشده؛ گرورفته.۲. [مجاز] کسی که دیگری بر او به واسطۀ کاری نیک حقی دارد.