مرواریدلغتنامه دهخدامروارید. [ م ُرْ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان کزاز بالا بخش سربند شهرستان اراک ، در 15هزارگزی شمال غربی آستانه و 8 هزارگزی راه همدان به اراک و در دامنه ٔ سردسیری واقع و دارای 656</span
مرواریدلغتنامه دهخدامروارید. [ م ُرْ ] (اِ) یک نوع ماده ٔ صلب و سخت و سپید و تابان که در درون بعضی صدفها متشکل می گردد و یکی از گوهرها می باشد. (ناظم الاطباء). مروارید افخر سایر جواهر است و بعضی برآنند که از جنس استخوان است و او بحسب آب و رنگ منقسم می شود به شاهوار و شکر و تبنی و آسمان گون و رصا
مرواریدلغتنامه دهخدامروارید. [ م ُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان ، در 33هزارگزی شرق زنجان و 9هزارگزی راه طهران به زنجان و در دامنه ٔ سردسیری واقع و دارای 412 تن سکن
مرواریدلغتنامه دهخدامروارید. [ م ُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سور سور بخش کامیاران شهرستان سنندج ، در 12هزارگزی شمال کامیاران کنار راه کرمانشاه به سنندج ، در منطقه کوهستانی معتدل واقع و دارای 524 تن سکنه است .آبش از چشمه ، محص
مرواریدلغتنامه دهخدامروارید. [ م ُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا، در 24هزارگزی شمال داراب و در منطقه ٔ کوهستانی معتدل واقع و دارای 694 تن سکنه است . آبش از چشمه ، محصولش بادام ، مویز، گردو، انجیر و ش
مُرواریدگویش خلخالاَسکِستانی: mərvârid دِروی: mərvâri شالی: mərvârid کَجَلی: mərvârid کَرنَقی: mərvârid کَرینی: mərvârid کُلوری: mərvârid گیلَوانی: mərvârid لِردی: mərvâri
خاکه مرواریدلغتنامه دهخداخاکه مروارید. [ ک َ / ک ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرده مروارید. ریزه مروارید. مروارید ریز و کوچک .
خرده مرواریدلغتنامه دهخداخرده مروارید. [ خ ُ دَ / دِ م ُرْ ] (اِ مرکب ) تکه مروارید. مروارید خرده . مقابل مروارید کلان .
چشمه مرواریدلغتنامه دهخداچشمه مروارید. [ چ َ م َ م ُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 45 هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 9 هزارگزی الیگودرز خاور راه آهن دورود به اراک واقع است . جلگه و معتدل است و
خواجه مرواریدلغتنامه دهخداخواجه مروارید. [ خوا / خا ج َ / ج ِ م ُرْ ] (اِخ ) نام ارمنی بوده است که سخت کوکناری و پشمی بوده و در نهایت فلاکت و کثافت می زیسته است . (از آنندراج ) : موش خرما و نیش گربه بید
مرواریدفروشیلغتنامه دهخدامرواریدفروشی . [ م ُرْ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل فروختن مروارید. لِئالة. (منتهی الارب ). || (اِ مرکب ) محل و جایی که در آن مروارید فروشند.
مرواریدکلغتنامه دهخدامرواریدک . [ م ُرْ دَ ] (اِ مصغر) مصغر مروارید. مروارید کوچک . مروارید خرد. || قسمی از آبله که آن را لؤلوئی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
مرواریددوزیلغتنامه دهخدامرواریددوزی . [ م ُرْ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) عمل مروارید دوختن . دوختن مروارید. || محل و جایی که مروارید دوزند. || دوخته بودن مروارید.- مرواریددوزی شدن ؛ دوخته بودن مروارید.
مرواریدنشانلغتنامه دهخدامرواریدنشان . [ م ُرْ ن ِ ] (ص مرکب ) مرصع به مروارید. (یادداشت مرحوم دهخدا). که در آن مروارید به کار رفته باشد.
مرواریدبارلغتنامه دهخدامرواریدبار. [ م ُرْ ] (نف مرکب ) بارنده ٔ مروارید. || باران ریز (به مناسبت مشابهت دانه های باران به دانه های مروارید) : باغ گردد گل پرست و راغ گردد لاله گون باد گردد مشکبوی و ابر مرواریدبار. فرخی .|| دیده . چشم >به
pearlsدیکشنری انگلیسی به فارسیمروارید، صدف، اب مروارید، در، مروارید نشان کردن، با مروارید اراستن، صدف وار کردن
pearlدیکشنری انگلیسی به فارسیمروارید، صدف، اب مروارید، در، مروارید نشان کردن، با مروارید اراستن، صدف وار کردن، مرواریدی
مرواریدفروشیلغتنامه دهخدامرواریدفروشی . [ م ُرْ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل فروختن مروارید. لِئالة. (منتهی الارب ). || (اِ مرکب ) محل و جایی که در آن مروارید فروشند.
مرواریدکلغتنامه دهخدامرواریدک . [ م ُرْ دَ ] (اِ مصغر) مصغر مروارید. مروارید کوچک . مروارید خرد. || قسمی از آبله که آن را لؤلوئی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
مرواریددوزیلغتنامه دهخدامرواریددوزی . [ م ُرْ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) عمل مروارید دوختن . دوختن مروارید. || محل و جایی که مروارید دوزند. || دوخته بودن مروارید.- مرواریددوزی شدن ؛ دوخته بودن مروارید.
مرواریدنشانلغتنامه دهخدامرواریدنشان . [ م ُرْ ن ِ ] (ص مرکب ) مرصع به مروارید. (یادداشت مرحوم دهخدا). که در آن مروارید به کار رفته باشد.
مرواریدبارلغتنامه دهخدامرواریدبار. [ م ُرْ ] (نف مرکب ) بارنده ٔ مروارید. || باران ریز (به مناسبت مشابهت دانه های باران به دانه های مروارید) : باغ گردد گل پرست و راغ گردد لاله گون باد گردد مشکبوی و ابر مرواریدبار. فرخی .|| دیده . چشم >به
خاکه مرواریدلغتنامه دهخداخاکه مروارید. [ ک َ / ک ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرده مروارید. ریزه مروارید. مروارید ریز و کوچک .
خرده مرواریدلغتنامه دهخداخرده مروارید. [ خ ُ دَ / دِ م ُرْ ] (اِ مرکب ) تکه مروارید. مروارید خرده . مقابل مروارید کلان .
چشمه مرواریدلغتنامه دهخداچشمه مروارید. [ چ َ م َ م ُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 45 هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 9 هزارگزی الیگودرز خاور راه آهن دورود به اراک واقع است . جلگه و معتدل است و
خواجه مرواریدلغتنامه دهخداخواجه مروارید. [ خوا / خا ج َ / ج ِ م ُرْ ] (اِخ ) نام ارمنی بوده است که سخت کوکناری و پشمی بوده و در نهایت فلاکت و کثافت می زیسته است . (از آنندراج ) : موش خرما و نیش گربه بید