مروتلغتنامه دهخدامروت . [ م ُ رُوْ وَ ] (ع اِمص ) مروة. مروءة. مرؤت . مردمی و مردی ، و این مأخوذ است از مرء که به معنی مرد باشد. (غیاث ). آن بود که نفس را رغبتی صادق بود به تجلی بر نیت افادت و بذل مالابد یا زیاده بر آن . (اخلاق ناصری ص 79). عبارت است از آنک
مروتلغتنامه دهخدامروت . [ م َ ] (ع ص ) زمین پیوسته نم که علف نرویاند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مَرت . و رجوع به مرت شود.
عروسک تکمیلهایmarotte/ marotواژههای مصوب فرهنگستانعروسکی که میلۀ سر آن ثابت است و از بدن عروسکگردان به جای بدن عروسک استفاده میشود
نسخۀ ناطقcomposite print, married print, composite 3, composite masterواژههای مصوب فرهنگستاننسخهای از فیلم با صدا و تصویر همزمان
مرودلغتنامه دهخدامرود. [ م َرْ وَ / م ُرْوَ ] (ع مص ) نرم رفتن و نرم راندن . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). ارواد. روید. رویداء. رویدیة.
مرودلغتنامه دهخدامرود. [ م ُ ] (ع مص ) ستنبه شدن دیو. (المصادر زوزنی ). ستنبه و سرکش گردیدن و یا از همه ٔ هم پیشگان سبقت بردن . || خوی گرفتن بر چیزی و همیشگی ورزیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عادت کردن . (دهار). مرودة. و رجوع به مرودة شود.
مروثلغتنامه دهخدامروث . [ م َرْ وَ ] (ع اِ) روده ای از ستور که در آن دبر است . (منتهی الارب ). مخرج «روث » و سرگین اسب . (از اقرب الموارد). مراث . و رجوع به مراث شود.
مروتکلغتنامه دهخدامروتک . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهار جانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 44هزارگزی جنوب شرقی بیرجند آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مروتةلغتنامه دهخدامروتة. [ م ُت َ ] (ع اِمص ) اسم است مصدر مرت را. بی گیاهی زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به مرت شود.
مروتیلغتنامه دهخدامروتی . [ م َ وَ تی ی ](ص نسبی ) منسوب به ذی المروة؛ که گویا قریه ای بوده است در مکه یا مدینه . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
مروت ورزلغتنامه دهخدامروت ورز. [ م ُ رُوْ وَ وَ ] (نف مرکب ) مروت ورزنده . دارای مروت و جوانمردی : خدایگان خردپرور مروت ورزبلندهمت و زایرنواز و حرمت دان .فرخی .
مروتکلغتنامه دهخدامروتک . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهار جانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 44هزارگزی جنوب شرقی بیرجند آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مروتةلغتنامه دهخدامروتة. [ م ُت َ ] (ع اِمص ) اسم است مصدر مرت را. بی گیاهی زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به مرت شود.
مروتیلغتنامه دهخدامروتی . [ م َ وَ تی ی ](ص نسبی ) منسوب به ذی المروة؛ که گویا قریه ای بوده است در مکه یا مدینه . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
خوش مروتلغتنامه دهخداخوش مروت . [ خوَش ْ / خُش ْ م ُ رُوْ وَ ] (ص مرکب ) خوش انصاف . بامروت . || گاه بصورت کنایه به بی انصاف و بی مروت اطلاق شود.
لامروتلغتنامه دهخدالامروت . [ م ُ رُوْ وَ ] (ع ص مرکب ) فاقد مردمی . بی مروّت . و در اصطلاح عامیانه و لوطیان ، نامرد.
ملک مروتلغتنامه دهخداملک مروت . [ م َ ل ِ م ُ رُوْ وَ ] (ص مرکب ) که مروت شاهان دارد. چون ملوک در جوانمردی و بخشندگی : آن هم ملک مروت و هم نامور ملک وآن هم خدایگان سیر و هم خدایگان .فرخی .